وقتی خبر مصوبه جدید شورای قیمتگذاری را شنید، نوری از امید در دلش روشن شد. طبق اعلام رسمی شرکت پشتیبانی امور دام کشور، قرار بود مرغ زنده به قیمت ۶,۵۰۰ تومان و گوشت منجمد مرغ با نرخ ۹,۸۰۰ تومان به ازای هر کیلوگرم بهصورت حمایتی خریداری شود. برای فرخ این بهمعنای نفس تازهای بود.
فرخ همان شب، دور سفره شام با زن و دو دخترش، با ذوق گفت: «بالاخره یه نفسی میکشیم. دولت گفته مرغامونو با قیمت خوب، کیلویی ۶,۵۰۰ تومان میخره. دیگه لازم نیست به دلالا با قیمت پایین بفروشیم.»
همسرش، زهرا، با تردید پرسید: «مطمئنی فرخ؟ اینا همیشه قول میدن، ولی آخرش یه چیزی میشه.»
فرخ لبخندی زد و گفت: «این دفعه فرق داره. خودِ وزیر امضا کرده!»
امیدهای اولیه
چند روز بعد، فرخ با یکی از اعضای تعاونی مرغداران محلی صحبت کرد. قرار بود شرکت پشتیبانی امور دام، مرغها را مستقیم یا از طریق مباشران خریداری کند. فرخ با خودش حسابوکتاب کرد: «اگه هر کیلو ۶,۵۰۰ تومان باشه، با ۵,۰۰۰ مرغی که دارم، میتونم وام بانکیمو تسویه کنم و یه مقدار هم برای خوراک جدید کنار بذارم.» حتی شنیده بود که میتواند بهجای پول نقد، نهادههای دامی مثل ذرت و سویا دریافت کند. در شرایطی که قیمت این نهادهها سر به فلک کشیده بود، این وعده بسیار امیدوارکننده بود.
فرخ دستبهکار شد. به مرغداریاش سروسامان داد، جوجههای جدید خرید و حتی یکی از کارگرهای قدیمیاش را که بهخاطر مشکلات مالی اخراج کرده بود، دوباره استخدام کرد. او فکر میکرد این مصوبه نهفقط خودش را نجات میدهد، بلکه سفره مردم را هم پربارتر خواهد کرد. «مرغ ارزون میشه، همه راضیان»؛ با خود میگفت.
چالشها از راه میرسند
اما چند هفته بعد، واقعیت مثل باد سرد پاییزی به صورت فرخ خورد. وقتی برای تحویل مرغها به نماینده تعاونی مراجعه کرد، با خبری ناامیدکننده روبهرو شد:
«فعلاً فقط مرغ منجمد با قیمت ۹,۸۰۰ تومان میخرن، اونم باید تو سردخانههای خاص شیرینگپک بشه. مرغ زنده رو بعداً اعلام میکنن.»
فرخ شوکه شد. مرغداری او امکانات بستهبندی یا دسترسی به سردخانه نداشت. نزدیکترین سردخانه در تهران بود و هزینه حملونقل، بخش زیادی از سود را میبلعید.
مشکل بعدی، تأخیر در پرداختها بود. در حالیکه در اطلاعیهها حداکثر مدت تسویه را دو ماه اعلام کرده بودند، یکی از مرغدارهای باسابقه به فرخ گفت: «فکر کردی به این زودی پول میدن؟ پارسال هم قول دادن، ولی شش ماه طول کشید!»
فرخ که برای تأمین جوجه و خوراک وام گرفته بود، حالا با خطر نکول روبهرو بود. و بدتر اینکه بهدلیل خرید دولتی برای ذخایر راهبردی، عرضه مرغ تازه در بازار کم شده بود و همین باعث شد قیمت مرغ در خردهفروشیها افزایش یابد.
زهرا، که هر هفته برای خرید به بازار میرفت، غرغر میکرد: «فرخ، این چه مصوبهایه؟ قیمت مرغ شده کیلویی ۱۲۰,۰۰۰ تومان! مردم نمیتونن بخرن، ما هم که هنوز پولی ندیدیم.»
فرخ دیگر نمیتوانست با اطمینان از سیاستی دفاع کند که زمانی به آن دل بسته بود.
یک تصمیم سخت
ماهها گذشت. فرخ بالاخره توانست بخشی از مرغهایش را بهعنوان مرغ منجمد بفروشد، اما هزینههای شیرینگ، حملونقل و بستهبندی سودش را بلعید. نهادههای وعدهدادهشده نیز همچنان نرسیده بود. او با بدهیهای جدید و فشارهای خانوادگی روبهرو بود. دختر بزرگش، سارا، که دانشجوی ترم آخر بود، به او گفت: «بابا، شاید بهتره مرغداری رو جمع کنیم. اینجوری فقط خودمونو بدبخت میکنیم.»
فرخ یک شب تا دیروقت در مرغداری نشست، به جوجههایی که زیر نور لامپها میچرخیدند خیره شد و فکر کرد: «این مصوبه قرار بود ناجی ما باشه، ولی چرا انقدر گره تو کارمون افتاد؟» او نمیدانست مشکل از کجاست: شاید قیمت ۶,۵۰۰ تومان واقعبینانه نبود، شاید ساختار اجرایی دولت کند و پرهزینه عمل میکرد، یا شاید بازار مرغ، پیچیدهتر از چیزی بود که در جلسات هیئت دولت ترسیم میشود.
جمعبندی: سیاستی با نیت خوب، اما اجرای ناقص
تجربه فرخ، تنها یک روایت شخصی نیست؛ بلکه نشان میدهد چگونه یک سیاست حمایتی، اگر بدون بررسی واقعیات میدانی، ظرفیتهای لجستیکی و روندهای بازار طراحی و اجرا شود، میتواند به ضد خود بدل شود. قیمتگذاری دستوری، فقدان زیرساخت مناسب برای تحویل و پرداخت، و عدم تطابق وعده با توان اجرایی، نهتنها مرغدار را ناامید میکند، بلکه سفره مردم را نیز از گوشت مرغ خالیتر میسازد.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست