
برای او، این خیابان نه شغل موقت که دفتر کارش است؛ خیابانی که هر توقفش یعنی چند کیلو میوه کمتر فروختهشده، چند نان کمتر روی سفره. وانتهای دستفروش، ستونهای نامرئی اقتصاد شهریاند؛ بخش دیدهشده همان اقتصاد غیررسمی که سالهاست شهر از رسمیت دادنش طفره میرود. تهران با آنهمه ساختمان و برج، هنوز نتوانسته برای این مردان و زنان چرخبهدست جایی بسازد که نه سد راه ترافیک باشند، نه حذف از زندگی.
میگویند طرح تازه از منطقه ۱۴ و ۱۵ شروع شده؛ خودروهای بدون پلاک به پارکینگ میروند و زیر پل شهید رئیسی، فضایی برای فروشندهها آماده کردهاند.
اما زیر پل، مشتری نمیآید. آنجا فقط سایه است، نه بازار.
پیش از این هم بارها گفتند «طرح ساماندهی»؛ یکبار در دورهی قالیباف، بعد در زمان حناچی و حالا دوباره.
هر بار چند هفته خیابانها آرامتر شدند و بعد، صدای بوقها برگشت.
انگار خود شهر نمیخواهد از این صدا جدا شود.
وانتیها را نمیشود فقط با قانون جمع کرد، چون ریشهشان در قانون نیست؛ در نان است.
در شهری که اجاره مغازه سر به فلک میکشد و شغل رسمی کم است، وانت همان مغازهی سیار است، بیمهاش آینه شکستهی جلو و سقفش همان آسمان دودآلود. هر روز که میگذرد، اقتصاد رسمی کوچکتر میشود و سایهی همین وانتها بر خیابانها بیشتر.
تهران همیشه در تعلیق بین «نظم» و «معیشت» مانده است. برای مدیران شهری، این وانتها نماد بینظمیاند؛ برای شهروندان، نماد ترافیک؛ ولی برای مردی که هر صبح موتور فرسودهاش را روشن میکند، فقط نماد زندگیاند.
میگوید: «ما هم اهل قانونیم، ولی قانون باید جا بده، نه فقط جا خالی کنه.» تا وقتی این صدا شنیده نشود، طرحهای جمعآوری یکی پس از دیگری خواهند آمد و خواهند رفت. و در آخر، آنکه در آینه وانتش به شهر نگاه میکند، دوباره موتور را روشن میکند.
چون در این شهر، فقر را نمیشود جمع کرد؛ فقط جابهجایش میکنند.
مطالب مرتبط
