
🔻روزنامه تعادل
📍 راه رفتن روی لبه پرتگاه!
✍️ حسین حقگو
این روزها حجم رفتوآمدها و جلسات و گفتوگوهای دولت و بخش خصوصی و صاحبان کسبوکار بسیار سنگین بوده است و تقریبا هفتهای نیست که خبر دیدار رییسجمهور یا وزرای اقتصادی با مسوولان و اعضای تشکلهای اقتصادی تیتر خبرها نباشد. چنانکه خود ایشان در مراسم روز صادرات به جلسات دایم با فعالان اقتصادی و اتاق بازرگانی اشاره میکند و میگوید: «در این جلسات دایما چالشها را رصد میکنیم و در هر جلسه پیگیر روند حل مشکلات و مصمم به حذف مشکلات هستیم» (ایران- ۳۰/۷) . همچنین است سفرهای پی در پی آقای پزشکیان به استانها و شهرستانها و دیدار با مردم و مقامات و مسوولان اداری . هدف از این دید و بازدیدها و جلسات متعدد ظاهرا یافتن راهکار برای بحرانهایی است که هر روز حادتر میشوند و زندگی را بر مردم تنگ و تنگتر و از حد تحمل خارج میکند.
اما تاکنون از دل این جلسات و رفت و آمدها کمتر خبری از دستیابی به راهحل و برنامهای برای خروج از این وضعیت خطیر منتشر شده و اتفاقا ناامیدی و فریاد و فغان از وخیم بودن اوضاع از سوی بالاترین مقام اجرایی کشور بلندتر هم شده است. چنانکه مثلا در همین سفر اخیر ایشان به آذربایجان غربی در شورای اداری استان میگویند: «ژاپن، کره جنوبی و ترکیه نفت ندارند ولی وضعشان از ایران بهتر است . ما نفت داریم و گرسنهایم» (۱/۸) .
اما چرا حرکت جدیدی آغاز نمیشود و فقط ناله و نفرین مقامات از اوضاع و احوال کشور به گوش میرسد؟! فریادها و انتقادهایی بلندتر از نارضایتی مردمی که این مقامات قرار است و آمدهاند (داوطلبانه) و مسوولند که برای این بحرانها راهحل پیدا کنند؟! مردمی که کامشان هر روز تلختر و از این همه وعده و شعار و ناکارآمدی و... به جان آمدهاند؟!
واقعیت آن است که بخش عمده قدرت نه در دولت و نه در تشکلهای بخش خصوصی و در جامعه و نهادهای مدنی، بلکه در نهادها و بنیادها و مراکزی است که کمتر دیده میشوند و مسوولیتی را متوجه خود میدانند. نهادهایی که بخشی از آنها همانهایی هستند که دولت کسری بودجه خود را ناشی از آنها و بیثمر بودنشان عنوان میکند: «تا دلتان بخواهد موسسات و بنیادهایی داریم که هیچ بروندادی ندارند ولی پول به اینها میدهیم خب، چرا باید به اینها پول بدهیم در حالی که معیشت مردم را نمیتوانیم تامین کنیم؟» (پزشکیان-۱/۶/۱۴۰۴)
خروج از این بنبست شاید تاریخی، به نظر در گرو «احیای دولت» است، چراکه در کشور ما، «دولت در معنای «قوه مجریه» و دولت به معنای «حکومت» با هم متمایز هستند. برنامه را دولت به معنای قوه مجریه طراحی میکند ولی توسعه از طریق حکومت حاصل میشود و...نهادی به نام حکومت اساسا وجود ندارد و زنجیره ارزش حکمرانی در کشور ما بهطور کامل گسسته است» (روایت مسعود- انتشارات شرق) . «بحران دولت» و تسخیر شدن آن توسط گروههای ذینفوذ سبب شده است که منابع عمومی نه در خدمت خیر عمومی، بلکه در جهت منافع افراد و گروههای خاص قرار گیرد. گروهها و افرادی که با ناکارآمد کردن هر چه بیشتر بروکراسی و کنترل نهادها و ایجاد ساختارهای موازی یا «دولت سایه» آگاهی و آزادی و حق انتخاب شهروندان را محدود و دولت مستقر را ضعیف و ناتوان و اسیر روزمرگی میکنند .این مجموعه اما فاقد برنامه و راهبرد مشخص و علمی برای اداره کشورند و جز تصورات ماورایی و ارزشهای ایدئولوژیک و انداختن گناه مشکلات به گردن «غربگرا»ها و «قدرتهای استکباری» و ...راهکاری برای حل ابربحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کنونی ندارند . دولت و در اینجا آقای پزشکیان هم متاسفانه برخلاف ادعای اخیر مطرح شده از سوی فرزندشان که مدعیاند: «رییسجمهور برنامه دارد، افق دارد، امید دارد و با تمام قدرت و توان تلاش میکند» (۳۰/۷) برنامهای برای مواجهه با این وضعیت ارایه ندادهاند.
اقتصاد ایران در وضعیتی سخت شکننده و درگیر با دو چالش بزرگ ناترازیهای درونی و فشارهای بینالمللی است. راهی که ادامه آن جز به پرتگاهی مرگبار ختم نمیشود (تورم بالای ۴۰ درصد و رشد اقتصادی صفر و منفی و خط فقر۲۰ میلیون و حداقل حقوق ۱۲ میلیون تومانی و...) و تغییر این مسیر نیاز به ارادهای دارد که با برنامه مشخص برای این شرایط مشخص و شجاعت و صداقت اجرای آن با مشارکت جامعه و نه آه و ناله و فریاد، «طرحی نو» در اندازد والا که «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من / آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!»
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 هژمونی دلار
✍️ امیرمحمد گلوانی
اخیرا آمار شاخص دلارزدایی چین (سهم هر ارز از کل تراکنشهای بینالمللی چین) و پیشی گرفتن سهم یوآن از دلار در این شاخص بسیار مورد توجه قرار گرفته است و برخی از آن با عنوان پایان هژمونی دلار یاد کردهاند. در سنوات اخیر با خبر قدرت گرفتن بریکس و طرح ارز بریکس مسائل مشابهی مطرح شده است.
اما آیا این امر واقعا به معنای پایان هژمونی دلار و پیشی گرفتن یوآن از دلار و یورو است؟ بهنظر میرسد این نوع خبرها و نتیجهگیریها کژتابی بسیاری دارند و حرف دقیقی نیستند. ابتدای کار لازم است بین قدرت اقتصادی/تجاری و قدرت در نظام مالی بینالملل تفکیک ایجاد شود. هرچند بدون قدرت اقتصادی و تولید بالا نمیتوان در نظام مالیه بینالملل قدرتمند شد، اما صرف رشد اقتصادی و افزایش سهم در کیک اقتصاد جهانی نیز به معنای افزایش سهم پول ملی در مالیه بینالملل (متناسب با رشد تولید) نیست.
برای پی بردن به هژمونی یک ارز باید دید چه معیارهای دقیقتری وجود دارد. معیار جامع برای جهانروایی ارزها، شاخص استفاده بینالمللی از ارز (Index of international currency usage) است. این شاخص به زبان ساده بیان میکند که چقدر از آن ارز در ذخایر، معاملات ارزی، بدهیهای بینالمللی و سیستم بانکی جهانی استفاده میشود. حال با این معیار نگاهی به سه اقتصاد برتر دنیا؛ یعنی آمریکا، اتحادیه اروپا و چین خواهیم پرداخت که سه ارز مهم در اقتصاد جهانی هستند.
طبق این شاخص، دلار آمریکا باوجود کاهش سهم خود در ذخایر خارجی بانکهای مرکزی بعد از پیدایش یورو و افزایش سهم اقتصاد چین در تولید و تجارت جهانی، همچنان با اختلاف پیشتاز است. برای ایالات متحده آمریکا شاخص استفاده بینالمللی از دلار بیش از ۶۰درصد است که بسیار بالاتر از سهم اقتصادی (حدود ۲۵درصد GDP جهانی) و سهم از تجارت جهانی (حدودا ۱۵درصد) آمریکا است. در نتیجه دلار فراتر از وزن اقتصادی آمریکا، نقش مسلطی در اقتصاد جهانی دارد و ارز غالب دنیاست.
- سهم منطقه یورو از GDP جهانی حدود ۱۵درصد و از تجارت حدود ۱۷درصد است؛ اما شاخص استفاده بینالمللی یورو حدود ۲۵درصد است.
- سهم چین نیز از GDP جهانی حدود ۱۸درصد و از تجارت جهانی حدود ۱۳درصد است؛ ولی شاخص استفاده بینالمللی یوآن زیر ۵درصد است.
در نتیجه، با وجود قدرت اقتصادی و تجاری چین و بهرغم افزایش دوبرابری سهم چین در ذخایر ارزی بینالملل در دو دهه اخیر، فقط ۲.۲درصد از ذخایر ارزی دنیا به یوآن نگهداری میشود؛ حال آنکه همچنان ۵۸درصد ذخایر ارزی دنیا به دلار و ۲۰درصد به یورو اختصاص یافته است و یوآن هنوز نقش بسیار کوچکی در نظام مالی بینالمللی دارد؛ به این معنی که «قدرت مالی جهانی چین» هنوز با «قدرت اقتصادی آن» همسطح نیست.
اما آیا از این شاخص میتوان نتیجه گرفت که هژمونی دلار در خطر نیست؟
پاسخی که میتوان داد، این است که شدت هژمونی دلار در ۲۵سال اخیر کاهش یافته، اما همچنان ارز هژمون دنیا دلار است. با اینکه چین در این سالها و بالاخص بعد از پیوستن به سازمان تجارت جهانی در سال۲۰۰۳، سهم خود را از اقتصاد و تجارت جهانی به شدت افزایش داده است و اکنون بیشترین مازاد تجاری را با آمریکا دارد، همچنان در بعد تسلط مالی و یوآنیزه کردن اقتصاد دنیا، بسیار عقبتر از آمریکاست. از طرفی همانطور که جنت یلن، وزیرخزانهداری وقت آمریکا نیز بیان کرده است، استفاده آمریکا از دلار بهعنوان ابزار تحریم، مصداق تسلیح مالی (Financial Weaponization) است و هژمونی دلار را تهدید و انگیزهها و نیروهای رقیب دلار را نیز تقویت میکند.
توضیحات و آمار فوقالذکر بهخوبی نشان میدهد که نقش بینالمللی ارز یک کشور الزاما با قدرت اقتصادی آن برابر نیست و عوامل دیگری که در ادامه ذکر میشوند، در هژمونی یک ارز جهانروا نقش مهمی دارند:
اعتماد جهانی به نظام مالی و سیاسی کشور مرجع ارز؛
ثبات سیاسی و ریسک ژئوپلیتیک بسیار پایین؛
عمق بازارهای مالی؛
ثبات نرخ ارز و تورم پایین؛
آزادی جابهجایی سرمایه؛
اعتماد جهانی به شفافیت مالی و حاکمیت قانون.
بهنظر میرسد چین برای رقابت با آمریکا در حوزه تسلط بر مالیه بینالملل با تکتک موارد فوق چالش جدی داشته باشد.
🔻روزنامه کیهان
📍 فوّاره سرنگون جنگ و مکانیسم ماشه
✍️ محمد ایمانی
۱)«جنگ و حمله نظامی»، عبارت پر سر و صدایی است؛ همچنان که تعبیر «مکانیسم ماشه» پر سر و صدا بود. آمریکا، اسرائیل و تروئیکای اروپایی، به فاصله سه ماه، همه دار و ندار خود را به کار گرفتند تا با استفاده از تاکتیک شوک، ملت ایران و جمهوری اسلامی را به زانو درآورند؛ اما حالا که گرد و غبار و هیاهو فرونشسته، تحلیلگران بسیاری در غرب میگویند محاسبات مربوط به حمله نظامی و فعالسازی مکانیسم ماشه، هر دو اشتباه بوده و موجب انسجام داخلی و اقتدار بیشتر ایران شده است. موضوع مهم در این میان آن است که مدیران و تصمیمگیران و تحلیلگران ما، با درک درست واقعیت، گرفتار تله تحریف و فریب دشمن نشوند، و موضع قدرت فعلی را وضعیت ضعف نپندارند.
۲) دشمن ظرف چهارماه گذشته، تمام توان خود را بهکار بست، اما کشور ما توانست اوج این فشارها را از سر بگذراند. آن اقدامات خصمانه و شرارتآمیز، هر چند به قصد از پا در آوردن ایران بود و خسارتهایی را هم وارد کرد، اما ضمناً ایران را در مقابل حجم بالایی از تهدیدها واکسینه کرد. امروز، بار روانی مکانیسم ماشه که ماهها بالای سر کشور بود و بمباران رسانهای دشمن به آن ضریب میداد، تخلیه شده و غرب دیگر، ابزاری برای ارعاب و تهدید در اختیار ندارد و حال آنکه در همین دوره، صادرات نفت ایران، در بالاترین سطح خود طی هفت ساله (پس از خروج آمریکا از برجام و کاربست فشار حداکثری) قرار دارد.
۳) در حوزه نظامی و دیپلماسی، هر چند که آمریکا در میانه مذاکرات خیانت کرد، اما اولاً دست شبکه غربگرا را -به عنوان سرمایه بزرگ خود- نزد ملت ایران رو کرد، ثانیاً به امید موهوم و فشلکنندهای که موجب بیعملی برخی مدیران و فعالان اقتصادی میشد و مانند سمّی تدریجی عمل میکرد، پایان داد. ثالثاً افکار عمومی ما را به بالاترین اجماع درباره خباثت ذاتی آمریکا و اروپایی رساند که مقام آلمانی بیعقلش میگفت «حمله به ایران، کار کثیفی بود که اسرائیل از طرف ما انجام داد»! رابعاً خللها و آسیبهای دفاعی محتمل را برای نیروهای نظامی آشکار کرد تا به برطرف کردن آن بپردازند. خامساً دست ایران را برای زدن آسیبهای راهبردی به رژیم صهیونیستی گشود.
۴) ایران در سه فاز عملیات وعده صادق، به اذعان متخصصان نظامی و امنیتی غرب، ضعفها را برطرف کرد و دقت را افزایش داد و هربار توانست با تشدید و تنوعبخشی به حملات، ضربات کاریتری را به رژیم پنهان شده پشت هفت لایه پدافندی وارد کند، تا جایی که اسرائیل و پشتیبان آمریکاییاش را وادار به فرستادن واسطهها برای برقراری آتشبس کرد. اکنون در حالی که چهار ماه از حمله رژیم صهیونیستی و آمریکا میگذرد، با وجود عملیات رسانهای سنگین برای معتبرنمایی احتمال حمله دوباره به ایران، گزینه نظامی تا حدود بسیار زیادی از اعتبار افتاده است.
۵) مسئله، فقط تقابل ما و غرب نیست. نظم جهانی مستقر که به مرز پوسیدگی رسیده، با شتاب بالایی در حال فرو ریختن است. جهان، از مرز چین و تایوان و دو کره تا غرب آسیا و شرق اروپا و آمریکا مرکزی و مرز روسیه و آمریکا، آبستن تحولات بزرگی است. در آمریکا زمامداری سر کار است که پس از نُه ماه تقلای بیحاصل، نه از عهده ایران برآمده، و نه تهدید و فشارش بر روسیه و چین و هند و دیگر اعضای بریکس و شانگهای کارگر شده است. او در مقابل، در حال انهدام اتحاد سنتی با اروپا و کشورهای غرب آسیاست، چنانکه برخی از آنها در حال پلزدن به چین و روسیه هستند.
۶) در حالی که بدهی آمریکا به ۳۸ هزار میلیارد دلار رسیده و دولت با چند هفته تعطیلی ناشی دست و پنجه نرم میکند، ویدئوهای متعدد، از صفهای طولانی دریافت یک وعده غذا در شهرهای مختلف آمریکا حکایت میکند. هفته گذشته نیز ۲۷۰۰ شهر آمریکا شاهد تظاهرات میلیونی علیه ترامپی بودند که در حال تخریب و تبدیل بخشی از
کاخ سفید به سالن رقص است، و روی نوسانات بورس (در اثر شوکهای تعرفهای) قمار میکند! برخی رسانهها گزارش میدهند که با ادامه وضعیت فعلی، سامانه تأمین یک وعده غذا برای ۴۵ میلیون شهروند گرسنه آمریکایی از کار خواهند افتاد. ترامپ میداند که آمریکا پس از تلف کردن هفت هزار میلیارد دلار در جنگهای غرب آسیا و واگذاری میدان به رقیبان، قادر به تحمل هزینههای جنگ دیگری نیست.
۷) ایران، تهدید جنگ و اسنپ بک را ظرف چند ماه مهار کرد و این دو فشار در حال کمانه کردن به سوی حریف است. بنابراین دشمنان، به دست و پا افتادهاند تا با قالب کردن روایتهای تحریف شده از طریق عناصر نیابتی، ایران را دچار اشتباه محاسباتی بکنند. در این زمینه، چند تحلیل مستند را از قول محافل غربی و عبری مرور کنیم:
- استفان والت سردبیر فارین پالیسی: ترامپ با حماقت پیروز نمیشود. تغییرات او در سیاست خارجی، چه در قبال روسیه، چین، ناتو یا خاورمیانه، آمریکا را به بیثباتترین دوران خود رسانده است. او مدعی بود ظرف ۲۴ ساعت با پوتین به توافق خواهد رسید و به جنگ اوکراین پایان خواهد داد اما نتوانست. او به درخواست اسرائیل وارد جنگ با ایران شد؛ اما ناکام ماند. ایران هرگز به خواسته ترامپ برای توقف غنیسازی تن نداد. جنگ ترامپ هرگز به اهداف اعلامی دست نیافت و اسرائیل برای تثبیت هژمونی در منطقه، بسیار کوچک است.
- هاوارد فرنچ، فارین پالیسی: تصور پیروزی آمریکا در خاورمیانه توهم است. نظم و اعتبار سیاست خارجی آمریکا به خاطر آشفتگی ترامپ، آسیب دیده و تصویری از دولتی متزلزل را به نمایش گذاشته است.
- کارشناس اندیشکده «مرکز سیاست بینالمللی»: روز به روز روشنتر میشود که جنگ با ایران یک اشتباه تاریخی بود. نتیجه واقعی، تقویت نقش منطقهای ایران بوده است. حمله به تأسیسات هستهای، اشتباهی بود که معادلات خاورمیانه را تغییر داد. اگر جنگ موفق بود، اسرائیل هرگز با آتشبس موافقت نمیکرد.
- سرهنگ لارنس ویلکرسون، افسر بازنشسته پنتاگون: سامانههای دفاعی در مقابل موشکهای ایران ناتوانند. موشکهای بسیار پیشرفته ایران، اسرائیل را کاملاً غافلگیر کرد و با هیچ سامانهای قابل سرنگونی نیست. اسرائیل ضربات سنگینی متحمل شد و همین، یکی از دلایل پایان سریع جنگ ۱۲ روزه بود. اگر اسرائیل به تنهائی بجنگد، ضربه بسیار سنگین و سختی خواهد خورد و دیگر، وجود نخواهد داشت.
- نیوزویک: ایران پس از جنگ ۱۲ روزه توان موشکی خود را بازسازی کرده و ارتقا داده است.
- «دنی سیترینوویچ، رئیس پیشین میز ایران در اطلاعات ارتش اسرائیل»: ما در جنگ ۱۲ روزه شکست خوردیم. ما فکر می کردیم میتوانیم حکومت ایران را سرنگون کنیم، اما نتیجه برعکس شد و موقعیت مردمی حکومت تقویت شد؛ باید واقعبین بود، براندازی در ایران خیالپردازی است. ما پیروز نشدیم و جنگ دوباره، زیان راهبردی برای اسرائیل دارد.
ایران، در سایه درسهایی که از جنگ آموخته و تلاشهایش در حوزه سیستم موشکی برای بهبود توانایی خود، آمادگی بهتری برای جنگ دارد... حمله اسرائیل، موجب تقویت موضع حاکمیت و تقویت حس ملیگرایی ایرانیان شد.
- اندیشکده انگلیسی چتم هاوس: ایران، توانایی آن را دارد که نقشه آمریکا برای غزه و منطقه را نابود کند و در غیاب یک ابتکار دیپلماتیک، طرح ترامپ را از بین خواهد برد... بنبست با ایران که از جنگ ۱۲روزه راکد مانده، بر هر تلاشی در منطقه سایه انداخته است. ایران، دعوت برای شرکت در شرمالشیخ را رد کرد. واشنگتن باید بازدارندگی را با دیپلماسی همراه کند. درگیری تازه، منطقه را شعلهور، و پیشرفت طرح را نابود خواهد کرد و میتواند به احیای محور مقاومت، و شروع دوباره برنامه هستهای ایران منجر شود. بدون توجه به چالش ایران، هر طرحی شکننده خواهد بود.
- نشریه «ریسپانسیبل استیت کرافت»، وابسته به اندیشکده آمریکایی کوئینسی: امروز قدرتهای جهانی در چارچوب دو تفسیر غیر قابل جمع رفتار می کنند. آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان معتقدند تحریمهای شورای امنیت با مکانیسم ماشه، علیه ایران فعال شده، اما ایران، روسیه و چین، آن را رویه نامشروع میدانند. غرب با رد مصالحه، زمینه این گسست را فراهم کرد. اروپا، با فعال سازی مکانیسم ماشه، اجماع بینالمللی را از بین برد. اکنون، وحدت و فشار سابق، جای خود را به گسست داده و دو عضو دائم شورای امنیت اعلام کردهاند که ماشه را به رسمیت نمیشناسند. تحریمهای قدیمی، جز در زمینه محدودیتهای تسلیحاتی و هستهای، تاثیر چندانی ندارند. اروپا، اهرم فشار را از دست داده است. خطرناکترین پیامد بحران، غیر الزامآور تلقی شدن قطعنامهها و نابودی اجماع در شورای امنیت است.
هدف برجام، در ایجاد جبهه بینالمللی علیه ایران، از بین رفته و جای خود را به رویارویی با پیامدهای غیر قابل پیشبینی داده است. هدف از فعالسازی ماشه، فشار بر ایران بود، اما نتیجه آن، شکاف در شورای امنیت و حقوق بینالملل است.
۸) ملت ما اکنون در پایان ده سال تعامل یکسویه با غرب در موضوعاتی مانند برجام وFATF، با وجود تحمل خسارتهای ناشی از اعتماد به غرب، تجارب بسیار ارزشمندی اندوخته است که باید سرلوحه گفتار و رفتار همه مسئولان قرار گیرد. اکنون که فواره تهدید و تحریم سرنگون شده، بهتر میتوان فهمید که گرانیگاه اصلی ضربات دشمن و ضریب گرفتن تهدیدهای آن، در داخل کشور است. این گرانیگاه، همان شبکه نفوذ زدهای است که توانمندیها را انکار میکند، ضعفها را برجسته میسازد و لاینحل مینمایاند، بلوفهای دشمن را معتبر میسازد و مانع از هر نوع اقدام اصلاحی واقعی و تولید قدرت در داخل میشود. به اذعان آقای رئیسجمهور ما در زمینه منابع و سرمایهها هیچ کمبودی نداریم و این سوءمدیریت است که موجب حل نشدن برخی مشکلات میشود. همین روزها که آقای پزشکیان میگفت «روی طلا خوابیدیم و گرسنه هستیم»، حکم کارگزینی و فیش حقوقی فلان مدیر رسانهای ارشد دولت
با ۱۳۰ میلیون تومان حقوق و ۶۰ درصد فوقالعاده منتشر شد تا دلالتی بر این معنا باشد که اصلاحات راستین باید از متن دولت، و بازنگری در کفایت و کارآمدی مدیران و نحوه تخصیص منابع و مصارف آغاز شود.
۹) درآمد کشور با وجود همه خباثتهای تحریمی دشمن، همچنان درآمد متنابهی است. توزیع غیر هوشمندانه و ناعادلانه منابع و تسهیلات و فرصتهاست که موجب میشود با وجود فراوانی همه کالاها و خدمات در کشور، بخش قابل توجهی از مردم و تولیدکنندگان و کار آفرینان، درگیر مضیقهها و مشکلات اقتصادی باشند. تکرار ملالآور مشکلات یا سیاهنمایی و بزرگنمایی آنها، هیچ آوردهای برای مردم ندارد جز اینکه دشمن سرخورده را مجدداً به طمع میاندازد و برای کشور هزینه میتراشد. سخنان ناپخته برخی مدیران که حالت خودزنی دارد، خروجی حلقهها و اطرافیان و مشاوران ناصالحی است که دور برخی مدیران چنبره زدهاند و اجازه تنفس و تفکر و تدبیر مستقل را نمیدهند. برای شکوفایی گفتار و رفتار مدیران، باید این حلقههای ناصالح و احیاناً نفوذ زده را هَرَس کرد. آنگاه، اولویتها و توانمندیها به صدر دستور کارها برمیگردد و انفعال و سردرگمی رخت برمیبندد.
🔻روزنامه ابتکار
📍 پافشاری بر اراده ملت در برابر هیاهوی اقلیت
✍️ ژوبین صفاری
مسعود پزشکیان از نخستین روزهای آغاز به کار، با شعار «وفاق ملی» کوشیده است همه جریانهای سیاسی را به گفتوگو و تعامل دعوت کند. با این همه، در میدان عمل، ترازوی امتیازات بیشتر بهسوی منتقدانی سنگینی کرده که خود را صاحباختیار همه عرصهها میدانند و هر عقبنشینی دولت را نشانه ضعف تعبیر میکنند. نمونه اخیرِ شعار «مرگ بر فریدون» در صحن مجلس ـ که صرفاً واکنش تندروها به یک اظهار نظر حسن روحانی و محمدجواد ظریف درباره نقش روسیه در مذاکرات هستهای بود ـ نشان میدهد مسیر گفتوگو با جریانی که اساساً موجودیتِ رقیب را برنمیتابد، دشوار و پرهزینه است.
گفتوگو زمانی معنا دارد که دو طرفْ یکدیگر را بهعنوان «وجود سیاسی» به رسمیت بشناسند. هنگامی که یک سوی میز، جز نفی و حذف طرف مقابل رویکردی ندارد، مذاکره عملاً به بنبست میخورد و میدان برای افراطگرایی خالی میماند. برخی از این نمایندگان با رأی حداقلی وارد پارلمان شدند؛ همانها که گاهی صراحتاً بنیان دموکراسی و انتخابات را زیر سؤال میبرند و جامعه آرمانی خود را در ساختاری مافوق رأی مردم جستوجو میکنند. در چنین فضایی، مسئولیت دولت دوچندان میشود: هم باید از کانال قانون و رأی مردم پای گفتوگو بایستد و هم اجازه ندهد اقلیتی پرصدا، مطالبات اکثریت را قربانی تسویهحسابهای سیاسی کند.
واقعیت این است که عملکرد هشتساله روحانی، واجد نقدهای جدی است؛ اما نقد منصفانه با نفی کامل تفاوت دارد. دولتِ پزشکیان اگر بنا دارد شعار «وفاق» را به واقعیت بدل کند، ابتدا باید خطوط قرمز روشنی برای گفتوگو ترسیم کند پذیرش دیگری و گفت و گو در شرایط برابر، خواست مردم اکثریتی که به رئیس جمهور رای دادند و آرا خاموشی که به طور معنادار پای صندوق نیامدند باید در معادلات وفاق دارای معنای مشخص باشد.
از سوی دیگر، مطالبهگری جامعه نیز نباید به حاشیه رانده شود. مردم در انتخابات اخیر، با وجود همه نارضایتیها، بار دیگر به صندوق رأی اعتماد کردند تا تغییر را از مسیر مدنی رقم بزنند. بدیهی است اگر در ماههای پیش رو احساس کنند که خواستههایشان ذیل هیاهوی اقلیت گم میشود، سرخوردگی جای امید را خواهد گرفت. بنابراین دولت موظف است در سیاست خارجی، اقتصاد و فضای عمومی رسانهای، صریح و شفاف عمل کند؛ هرچند این نقد به خود دولت و برخی وزار برای عدم پاسخگویی (ماجرای وزیر راه) در جای خود وارد است.
پزشکیان میتواند با تکیه بر سرمایه اجتماعیِ بهدستآمده، کابینه را از حصار رودربایستیهای سیاسی برهاند؛ یعنی بهجای جلب رضایت گروههای فشار، شایستهسالاری را ملاک انتخاب بدنه اجرایی قرار دهد و برای اولینبار سازوکاری شفاف برای ارزیابی وزرا و مدیران معرفی کند. تجربه دولتهای گذشته نشان داده است که عقبنشینیهای پیاپی در برابر صداهای تند، نهتنها فروکشکردن حملات را بهدنبال ندارد، بلکه عطش حذفِ رقیبان را افزایش میدهد.
در نهایت، دولت باید بداند مشروعیتش را از مردم گرفته و حفظ آن نیز جز با اتکا به خواست اکثریت ممکن نیست. هرچه در دفاع از حقوق شهروندان و پاسداشت آزادیهای مدنی قاطعتر باشد، مجال مانور رادیکالیسم تنگتر خواهد شد. تاریخ سیاسی ایران مملو از لحظاتی است که کوتاهآمدن در برابر اقلیتِ پرخاشگر، سرمایه اجتماعی دولتها را فرسوده و دستاوردهای اصلاحی را عقیم کرده است. امروز وقت آن است که دولت، یکبار برای همیشه، نشان دهد «وفاق» به معنای مماشات با حذفطلبان نیست، بلکه ترجمان عزم راسخ برای حاکمیت قانون و اراده مردم است؛ ارادهای که ضامن ثبات و منافع بلندمدت کشور خواهد بود.
🔻روزنامه اعتماد
📍 نامهای به رییس مجلس
✍️ عباس عبدی
در مورخ ۱۳/۷/۱۴۰۴ نامهای با امضای ۱۸۴ نفر از نمایندگان محترم مجلس در موضوع جمعیت، خطاب به وزیر بهداشت نوشته و در صحن مجلس قرائت گردید که در آن بدون ذکر نام، تعریضی هم به بنده شده بود. به پاس احترام به میلیونها مادری که به دلیل سیاستهای بهغایت نادرست جاری و علیرغم میل وافرشان به داشتن فرزند، بهناچار از نعمت فرزندآوری محروم شدهاند، نکاتی را تقدیم میکنم، بلکه با قرائت آن در صحن مجلس از ذهنیت نادرست نمایندگان رفع ابهام شود. شنیدهام آقای دکتر مرندی وزیر محترم اسبق بهداشت پاسخ قاطعی به غلطهای فاحش در نامه نمایندگان دادهاند. همچنین وزارت بهداشت نیز پاسخ خود را داده است. ولی این پاسخها از دو ایراد کلی رنج میبرند. اول اینکه منتشر نمیشوند و دوم اینکه بسیار کلی و به قول معروف دست به عصا پاسخ میدهند و کمتر به مشکل اصلی میپردازند. بنابر این لازم دانستم که پاسخ خود را تقدیم کنم. از نظر بنده مساله فرزندآوری بسیار مهم است به همین دلیل کمتر کسی به اندازه من در این مورد نوشته است. مجموعه این نوشتهها را اخیرا با عنوان «چگونه جمعیت را سِقط کنیم؟ » شامل مجموعه نوشتههای من درباره «جمعیت » از سال ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۴ در دسترس است که اگر نمایندگان محترم زحمت مطالعه آن را بهخود میدادند قطعا در درک خود از مساله جمعیت و نوشتن چنین نامههایی تجدیدنظر میکردند. به همین خاطر تاکید میکنم که گرچه ادامه وضعیت جمعیت در ایران خطرناک است ولی بدتر از آن سیاستگذاری نادرست درباره این مساله و مسائل دیگر است. این خطری که حال و آینده کشور را همزمان تهدید میکند، و ریشه آن هم در درک نادرست قانونگذاران از مسائل کشور است که راهحلهای آنان بهجای بهبود امور بر مشکلات میافزایند، و بهجای بازکردن گرهها آنها را کورتر میکند. به عنوان نمونه برای فهم اثرات قانون جوانی جمعیت مصوب مجلس قبلی و مورد حمایت مجلس کنونی کافی است که بگویم، مقایسه آمار متولدین سالهای ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ نشان میدهد که در سال پیش از اجرایی شدن این قانون، تعداد موالید کشور افزایش داشته است، ولی با اجرای قانون، و از سال ۱۴۰۱ تا پایان سال ۱۴۰۳ به ترتیب سالانه ۴/۳- درصد، ۲/۱- درصد و ۴/۷- درصد کاهش زاد و ولد داشتهایم. امسال هم به احتمال زیاد حدود ۷- درصد با کاهش مواجه خواهیم شد. حتما قبول میکنید که این روند خطرناکی برای وضعیت جمعیت است. روندی که پس از اجرای این قانون به وجود آمده است. قانونی که قرار بود نرخ باروری را در بازه زمانی قابل قبولی به سطح جانشینی و به بیش از رقم دو برساند؛ در حالی که اکنون بهطرز چشمگیری حتی کمتر از نرخ باروری پیش از اجرای قانون شده است. نکته جالب اینکه نسبت زایمانها از طریق سزارین نیز پس از هدف قانون کمتر نشده که بیشتر هم شده است.
شاید نمایندگان مجلس توجه ندارند که دولت و وزارتخانه قبلی صددرصد طرفدار این قانون و همسو با آن بودند و همه مواد آن را در حداکثر ممکن اجرا کردند ولی نه تنها جمعیت افزایش نیافت بلکه روند کاهشی آن تشدید هم شده است. از سوی دیگر اگر آمار مرگ و میر را از سال ۱۴۰۱ که کرونا پایان یافت در نظر بگیریم طی دو سال دولت آقای رییسی، حدود ۱۰درصد هم به آمار مرگ و میر اضافه شده است.
بنابر این آمار فرزندآوری نشان میداد که مساله نهتنها با اجرای قانون موجود حل نشده، بلکه تشدید هم شده است. این به معنای آن است که مساله چیز دیگری است که اجرای این قانون نتوانسته آن را حل کند زیرا به اصل مساله نپرداخته است. برای یافتن پاسخ چرایی شکست این قانون، باید به پژوهشهای معتبر مراجعه کرد. لطفا دستور دهید که نمایندگان آخرین پژوهشی که در بهمنماه سال ۱۴۰۳ انجام شد را مطالعه کنند. نتایج این پژوهش نشان میدهد که مساله اصلی و تعیینکننده برای حل مسائل فرزندآوری آن چیزهایی نیست که قانون موجود درصدد حل آنها برآمده است. مجلس وظیفه دارد که یک گروه علمی معتبر را تعیین کند تا با تطبیق یافتههای پژوهشی و ارزیابی کارایی قانون موجود در رفع و حل مسائل و دغدغههای مردم، چرایی بیرغبتی و ناتوانی از فرزندآوری را بررسی و نتیجه را برای افکار عمومی منتشر نمایند. طرح جزییات آن پژوهش، این نامه را از مسیر خود خارج میکند. خلاصه اینکه از زمان اجرای قانون تا پایان امسال و علیرغم هزینههای بسیار فراوان حدود ۱۸درصد از فرزندآوری کاسته شده است و رشد جمعیت کشور نیز به زیر ۶/۰ درصد رسیده است و با ادامه این سیاستها نمیتوان انتظار تغییر مسیر زاد و ولد را داشت، و به زودی رشد جمعیت به صفر خواهد رسید. برای درک اینکه نمایندگان تا چه حد با مساله جمعیت و ارزیابی قانون بیگانه هستند کافی است که ادعای آنان را در مورد یکی از دستاوردهای قانون مرور کنیم. آنان بزرگترین دستاورد این قانون فاجعهبار که هزینه زیادی را بر بودجه و مردم تحمیل کرده را این دانستهاند که؛ فرزند سوم به بعد از ۳/۱۸ درصد ولادت کل نوزادان به ۸/۲۶ درصد رسیده است. این دستاورد نیست، بلکه شکست فاحش است. به این علت که نسبت فرزندان سوم و چهارم و پنجم (صورت کسر) از کل فرزندآوری (مخرج کسر) به این علت اضافه شده که کل فرزندآوری کم شده است. صورت کسر ثابت مانده ولی مخرج کم شده لذا نسبت بالا رفته است. فراوانی آنها تغییر معناداری نکرده، بلکه نسبت و سهم آنان بیشتر شده و این ناشی از استنکاف جوانان از ازدواج، از فرزندآوری و از آوردن فرزند اول و دوم است. اگر سیاستهای مذکور موفق بود، قطعا بر روی فرزندان اول و دوم و افزایش زاد و ولد آنان تأثیر میگذاشت. در واقع خانوادههای دارای دو و بیشتر فرزند، زندگی جاافتادهای دارند و مسیر خودشان در فرزندآوری را مثل نسلهای قبلی ادامه میدهند، مساله امروز ما فقدان انگیزه برای ازدواج، و آوردن فرزند اول و دوم است و نه پنجم و ششم. در چند سال اخیر در حالی که میانگین سن مادر در اولین نوزاد تغییری نکرده ولی میان سن مادر در کل نوزادان جدید تا حدود یک سال افزایش یافته است. این یعنی قانون علیرغم نام پرطمطراقش، جوانان را فراموش کرده و این خطری بزرگ است و به معنای فراموشی آنان در همه عرصهها است.
در اشاره نامه مذکور به سیاست کاهش رشد جمعیت در دهه ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ هم چند اشتباه رخ داده است. اول اینکه آن سیاست (درست یا نادرست آن بحث دیگری است که اتفاقا درست هم بود) محصول اراده کل نظام بود و در برنامههای توسعه گنجانده شده بود. اتفاقا اهداف سیاستگذاران رسیدن به نقطه فعلی نبود، ولی استقبال زیاد مردم از آن موجب شد که خیلی پیش از زمان تعیین شده، اهدافش محقق شود. وزیر محترم بهداشت در آن زمان آقای دکتر مرندی از جناح اصولگرایان بود و بعید است که کسی در انگیزه خیرخواهی و تعهدش به ساختار تردیدی داشته باشد. ولی در هر حال قانونگذاران در آن زمان درک درستی از عوامل تأثیرگذار بر مساله داشتند و اجرا هم به درستی انجام شد ولی اکنون حتی اگر مواد قانون فرزندآوری تمام و کمال هم اجرا شود، هیچ هدف مطلوبی محقق نمیشود. اکنون وقت بررسی و ارزیابی علمی قانون مساله است. از اینکه در گذشته وزارت بهداشت توانست فرزندآوری را مهار کند، نمیتوان نتیجه گرفت که امروز میتواند آن را افزایش دهد. در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۵ کدام وزارتخانه دنبال این بود یا توانست تعداد متولدین را از ۳۷/۱ میلیون به ۶۷/۲ میلیون (حدود دو برابر) در سال برساند؟! چرا علیرغم تبلیغات سنگین و صرف بودجه فراوان رژیم گذشته، تعداد متولدین از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶، از ۱۴/۱ میلیون به ۴۱/۱ میلیون رسید؟! اینها نشان میدهد، مساله جمعیت در قانون موجود آنگونه که باید شناخته نشده است. جمعیت یک شیر فلکه نیست که دست حکومت باشد، هر وقت خواست آن را ببندد و هر وقت خواست آن را باز کند. چین با آن همه امکانات باورنکردنی با فشار فراوان و زور در بستن فلکه موفق بود، ولی اکنون ۱۰ سال است که دنبال باز کردن این مسیر است و موفق نمیشود. چین ماهانه تا سه سال برای هر فرزندی که به دنیا بیاید بیش از ۵ میلیون تومان میپردازد، در حالی که خدمات بهداشت و درمان و آموزش و خیلی از امور دیگر نیز مجانی و تأمین شده است، ولی اثر چندانی بر فرزندآوری ندارد و جمعیت آن در حال کاهش است. کره جنوبی نیز همین گونه و به مراتب بدتر است، و حدود ۲۰۰ میلیارد دلار برای افزایش جمعیت خرج کرده ولی دستاورد چندانی نداشته است. پس راهحل این بحران چیست؟ بحران فرزندآوری راهحل فنی و جدا از دیگر بحرانهای کشور ندارد. عوامل اصلی پرهیز از فرزندآوری، ربطی به نگاه والدین به ارزش فرزندآوری ندارد. مساله اصلی نداشتن امید به آینده و وضعیت بد اقتصادی و نداشتن مسکن و شغل است و اینها مسائل کلان کشور است و حل مساله فرزندآوری را باید در دل این مسائل کلان دید. مقصر اصلی در کاهش شدید فرزندآوری سیاستهای موجود است و نه مردم. مردم نیازی به اتلاف منابع و تقسیم بودجه میان نهادهای وابسته به خود برای فرهنگسازی جهت فرزندآوری ندارند. کافی است این بچه را زمین بگذارند تا آرام شود. «هر چه هست از قامتِ ناسازِ بیاندام ماست.»
با احترام عباس عبدی ۴ آبان ۱۴۰۴
🔻روزنامه شرق
📍 تسلیدهنده یا ناصح
✍️ حمزه نوذری
در کلاس درس کارشناسی اغلب سؤالی برای بحث و گفتوگو مطرح میکنم. سؤال این است: همانندی یا ناهمانندی؟ آیا کسانی را که شبیه ما هستند و مانند ما میاندیشند و رفتار میکنند یا تصور میکنیم مانند ما هستند، دوست داریم یا خلاف این است؛ یعنی به کسانی علاقهمند میشویم و بهعنوان دوست یا زوج زناشویی انتخاب میکنیم که مانند ما نیستند؟ آیا معتقدید کبوتر با کبوتر، باز با باز یا فکر میکنید با این گزاره همراه هستید که زمین خشک عاشق باران است. از دانشجویان میپرسم که دلیل گرایش و علاقه به دوستی با دیگران همانندی است یا ناهمانندی؟ آیا به دنبال چیز متفاوتی غیر از آنچه هستید، میروید یا دوست دارید کپی خودتان را پیدا کنید؟ بحث ما به اینجا میرسد که روشن کنیم منظور از ناهمانندی به قول دورکیم، از بنیانگذاران جامعهشناسی، نقطه مقابل و نفیکننده نیست، بلکه کیفیات تکمیلکننده است. ناهمانندی دو گونه است: آنکه بیزارکننده است و گونه دیگر که عامل جذب و اتصال است. آیا افراد نقاط ضعف خود را میشناسند و به دنبال این هستند که با ناهمانند مرتبط شوند تا نقاط ضعف خود را کمتر کنند؟ آیا واقعا به دنبال چیزی هستیم که خود کمتر داریم اما مایل به داشتن آن هستیم و این آغازی است برای دوستی؟ یعنی ویژگیهایی را که خود نداریم، در دوستان میجوییم. شاید همین است که افراد کمرو به افراد مصمم و با عزم گرایش دارند. در یکی از کلاسهای این ترم، اغلب دانشجویان همانندی را انتخاب کردند. مطالبهکنندگان ناهمانندی بسیار کم بودند. گرایش به همانندی نهفقط به این دلیل بود که همانندها همدیگر را بیشتر درک میکنند، حامی و در همه حال همراه هم هستند، بلکه به این دلیل است که حوصله ناهمانندی را ندارند.
آنقدر به دلیل ناهمانندی سرزنش شدهاند که دیگر نمیخواهند با ناهمانندها مرتبط شوند. آنقدر از ناهمانندی پند و نصیحت شنیدهاند که دیگر حالشان بد میشود. تجربههای تلخی از تحقیر در زمینه ناهمانندی دارند که آنها را فرسوده و بیاعتنا به تمایزها کرده است. گفتوگو با ناهمانندها ذهن و روان قوی میخواهد که دیگر ندارند. دوستی و ارتباط با ناهمانندها سخت و دشوار است. آنها اول درک، فهم و همدلی میخواهند که فکر میکنند افراد همانند چنین خصلتی دارند.
در متون جامعهشناسی این بحث وجود دارد که در ناهمانندی اطلاعات تازهتری وجود دارد که میتواند فرصت و شانسهای زندگی را بیشتر کند اما دانشجویان کلاس دیگر تاب و توان ارتباط با ناهمانندها را ندارند. آنها به دنبال تسلیدهنده هستند تا ناصح و پنددهنده. آنها میگفتند در روابط متقابل به ناهمانندها احترام میگذارند و از حق و حقوق آنها دفاع میکنند اما خواهان دوستی و ارتباط نزدیک نیستند.
برخلاف برخی تریبونداران، مسئولان و افراد بهاصطلاح روشنفکر که ناهمانندی را محترم نمیشمارند و مانند غیرناحق برخورد میکنند. باید از دانشجویان آموخت که هرچند خواهان دوستی با ناهمانندها نیستند اما با آنها با احترام برخورد میکنند و حق آنها را به رسمیت میشناسند. صحبت ما در کلاس به این بحث میرسد که با ناهمانندها و تمایزات چگونه مواجه شویم؟ مواجهه ما از نوع پند و نصهیحت و اندرز است یا نفی در پیش میگیریم یا برای نقد عقیده و رفتار ناهمانند میکوشیم و کیفیات متفاوت را برجسته میکنیم یا قبول و پذیرش و به رسمت شناختن حق ناهمانند را برمیگزینیم. آیا میتوانیم ناهمانندی و تمایزات را بپذیریم و آنچه را که خود داریم، وسیلهای برای برتری ندانیم؟ امروز در جامعه ایران مهمترین مسئله همان مسئلهای است که دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، ۱۳۰ سال پیش مطرح کرد، یعنی همبستگی اجتماعی در سایه تمایزات و ناهمانندیها. اما از زمامداران هنوز کسانی هستند که به چنین مهمی باور ندارند و هنوز فکر میکنند همبستگی اجتماعی با همانندی محقق میشود.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 پشت پرده بانک آینده
✍️ علیمحمد نمازی
انتقال بدهیهای ۷۵۰ هزار میلیاردی بانک آینده به بانک ملی را، آیا مردم خواهند پرداخت؟ ایرانمال، قصر ثروتمندان با پول کارگران؛ بانک آینده پشت پرده چه کرد؟ بانک آینده دیگر یک مؤسسه مالی ورشکسته نیست؛ او نماد تمام آن چیزی است که سالها در سکوت، پیکره اقتصاد ایران را فرسوده ساخت.
اعلام بدهی ۷۵۰ هزار میلیارد تومانی این بانک از زبان مدیرکل نظارت بانکی بانک مرکزی، تنها یک عدد نیست، این صدای شکستن قواعد در یک بازی فساد و مفسده است. عدد ۷۵۰ هزار میلیارد تومان، معادل نیمی از بودجه عمومی کشور است. این رقم، همان دارایی ملی است که باید صرف آموزش، سلامت و رفاه میلیونها ایرانی شود، اما اکنون در چاه ویل پروژههای نمایشی و وامهای کلانی ناپدید شده که نه برای تولید که برای تکثیر ثروت برای عدهای خاص طراحی شده بودند. اعلام اینکه بیش از ۷۴ هزار میلیارد تومان از تسهیلات این بانک، تنها به پروژه ایرانمال تزریق شده، گویای تمام ماجراست. ایرانمال برای اکثر مردم، نه اشتغالی آفرید و نه رفاهی. این پروژه عظیم، در عمل به «ویترینی برای شستوشوی پول» و سرمایهگذاری شخصی شبکهای خاص با پول مردم تبدیل شد. عجیب نیست اگر گفته شود که بانک آینده یک ماشین توزیع رانت بود. تسهیلات بیضمانت، پروژههای ساختگی و وامهای معوق، همه و همه، ابزاری برای توزیع قدرت و ثروت در میان اشخاص حقیقی و حقوقی وابسته به بدنه یا حاشیه قدرت بوده است. امروز، بسیاری از این افراد در امنیت و آسایش بسر میبرند، در حالی که بار این ورشکستگی بر دوش سپردهگذاران بیپناه و اقتصاد ملی افتاده است. بانک مرکزی که امروز خود را در جایگاه قاضی نشان میدهد، سالها با سکوت و تمدید مجوزهای متعدد، به اقدامات این بانک مشروعیت بخشیده است. فساد در بانک آینده یک تصادف نبود، نتیجه یک قرارداد نانوشته بین ثروت و قدرت بود که نهاد ناظر نیز در آن درگیر بود و اکنون، در اقدامی که باید نقطه پایان این پرونده باشد، شاهد انحلال رسمی بانک آینده و ادغام کامل آن در بانک ملی هستیم، اما این اقدام نه تنها راه حل بحران نیست، بلکه خود بخشی از مشکل است. این ادغام به معنای واقعی کلمه، انتقال بدهیهای یک بنگاه با فرجامی شکست خورده به جیب مردم است. پرونده هزاران میلیارد تومان قابل پیگیری، با عوض شدن یک تابلوی بانکی بسته نمیشود، تنها در کشوی میزی دیگر در بانکی بزرگتر بایگانی میشود. اگر امروز در برابر این الگو نایستند و شفافیت کامل درباره تمامی وامگیرندگان کلان و طرحهای صوری را طلب نکنیم، فردا شاهد تولد «بانک آیندهای» دیگر با نامی جدید خواهیم بود. بانک آینده، گذشته تاریک نظام بانکی ما نیست، هشدار واضحی برای آیندهای است که اگر هشیار نباشیم، تکرار خواهد شد. سرنوشت بانک آینده که معیوب شکل گرفت و فعالیتش ناصحیح ادامه یافت و به یک عبارت ۷۵۰ هزار میلیارد تومان و به عبارت دیگری ۱۰۰۰ هزار میلیارد تومان بدهی برای ملت و کشور به بار آورد و سرانه برای هر ایرانی بیش از ۹ و یا بیش از ۱۰ میلیون تومان خسارت به بار آورد، علامتی از ناکارآمدی شفاف فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی برای چند دولت اخیر است.
🔻روزنامه رسالت
📍 چالشهای خادمان سلامت
✍️ سیدمحمد بحرینیان
پرستاری در فرهنگ اسلامی و انقلابی ما، نه صرفاً یک شغل، بلکه عبادتی بزرگ و جلوهای از خدمت به خلق خدا است. در مکتب اهلبیت(ع)، یاری رساندن به انسانهای دردمند از برترین کارها دانسته شده و پرستاران، در خط مقدم تحقق این ارزش انسانی و الهی قرار دارند. آنان با الهام از روحیه ایثار و خدمت که در انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس نهادینه شد، هر روز با صبر، مهربانی و از خودگذشتگی، از بیماران مراقبت میکنند.
با این وجود، پرستاران امروز با چالشهای اقتصادی و معیشتی قابلتوجهی مواجهاند. پایین بودن حقوق و مزایا نسبت به حجم مسئولیتها، شیفتهای سنگین، فشار کاری زیاد و نبود امنیت شغلی کافی، موجب نارضایتی در بخشی از این قشر فهیم شده است. پرستارانی که در سختترین شرایط، حتی در بحرانهایی همچون همهگیری کرونا، بیادعا در خط مقدم ایستادند، شایسته حمایت همهجانبه مادی و معنوی هستند.
فرهنگ والای جامعه ما همواره بر عدالت اجتماعی و کرامت انسانی تأکید داشته است. بر همین اساس، توجه ویژه به وضعیت اقتصادی پرستاران نه تنها یک مطالبه صنفی، بلکه گامی در راستای تحقق عدالت در نظام سلامت کشور است. تقویت جایگاه پرستاران و بهبود شرایط کاری آنان، موجب افزایش رضایت شغلی و ارتقای کیفیت خدمات درمانی برای مردم خواهد شد.
از منظر اجتماعی، پرستاران در میان مردم از جایگاه رفیع و احترامآمیزی برخوردارند. مردم ایران آنان را یادگار فرهنگ ایثار و جلوهای از مهر علوی میدانند؛ کسانی که درد دیگران را مرهم میگذارند و بیهیاهو به رسالت انسانی خود عمل میکنند.
جامعهای که کرامت پرستاران را پاس میدارد، در حقیقت به کرامت انسان احترام گذاشته است. حمایت از پرستاران، حمایت از سلامت، معنویت و پایداری اجتماعی کشور است؛ رسالتی که با عمل به تعالیم اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی، محقق خواهد شد.
مطالب مرتبط
