آن روزهای طلایی
اوایل، همه چیز رو به راه بود. ما با یک وام کوچک شروع کردیم و با سودآوری، کسبوکارمان را توسعه دادیم. بانکها حامی بودند. هر وقت نیاز به نقدینگی برای خرید پارچه یا تعمیر دستگاه داشتیم، با ارائه یک طرح توجیهی ساده، تسهیلات میگرفتیم. پول در گردش بود، دستمزدها به موقع پرداخت میشد و ما حتی به فکر خرید دستگاههای جدید بودیم.
بادآورده را باد میبرد
از حدود سال ۱۳۹۷ به بعد، یک دفعه همه چیز تغییر کرد. درخواستهای ما برای تسهیلات، یکی پس از دیگری رد میشد. مدیر شعبه بانک، که سالها با هم کار کرده بودیم، با خجالت به من گفت: «رضاخان، دست ما بسته است. اولویت بانک، تأمین مالی پروژههای دولتی شده. بودجهای برای بخش خصوصی مثل شما نداریم.»
این شروع ماجرا بود. پدیدهای به نام «ازدحام مالی» به آرامی اما بیامان، نفس کسبوکارم را برید. دولت برای جبران کسری بودجه عظیمش، مثل یک غول تشنه، تمام منابع بانکی را میمکید و برای ما چیزی باقی نمیگذاشت.
اثر مستقیم بر زندگی و کارم
- توقف توسعه: ما یک قرارداد صادراتی با یک خریدار ترکی بسته بودیم. برای اجرای آن نیاز به خرید دو دستگاه جدید داشتیم. اما چون وام نگرفتیم، قرارداد لغو شد و اعتبار بینالمللیمان لطمه خورد.
- کاهش تولید: بدون نقدینگی برای خرید مواد اولیه، مجبور شدیم تولید را به شدت کاهش دهیم. از هفتاد کارگر، مجبور به تعدیل شصت نفر شدم. بدترین روز زندگیام، روزی بود که به مردانی که نانآور خانواده بودند، گفتم دیگر کاری برایشان ندارم.
- فشار بدهی: برای زنده ماندن، مجبور شدم پول بهرهدار از بازار بگیرم. این بدهیها با سودهای سرسامآور مثل طناب دار، دور گردن کسبوکارم افتاد.
- تورم، دشمن آخر: همان طور که دولت پول تزریق میکرد، تورم بالا گرفت. قیمت پارچه، برق، اجاره و حملونقل روزبهروز بیشتر شد. من مجبور شدم قیمت محصولاتم را بالا ببرم، اما مردم قدرت خرید نداشتند و فروشمان نصف شد.
پیامد بر سفره خانواده
این فقط یک کسبوکار نبود که نابود شد؛ زندگیهای زیادی به مخاطره افتاد:
- خانواده من: دیگر نمیتوانم هزینه کلاسهای فرزندانم را بپردازم. پسرم در کنکور قبول شد، اما به خاطر هزینههای دانشگاه، مجبور شد یک سال مرخصی بگیرد و کار کند.
- کارگران سابقم: بسیاری از آنها که شغلشان را از دست دادند، به راننده اسنپ یا دستفروش تبدیل شدند. برخی هم شهرمان را ترک کردند.
- محله ما: وقتی کارگاه رونق داشت، مغازههای اطراف هم خریدار داشتند. حالا آنها هم در آستانه ورشکستگی هستند.
سخن آخر با مسئولان
آقایان! شما در گزارشهایتان از «اصلاح نظام مالیاتی» و «کنترل هزینههای جاری» حرف میزنید. برای من رضا، این حرفها یعنی: اجازه بدهید من دوباره بتوانم وام بگیرم، تولید کنم و کارگرانم را بازگردانم.
شما با تصمیمهای مالیتان، مستقیماً بر نان شب مردم تأثیر میگذارید. وقتی دولت پول بانکها را میخورد، در واقع دارد شغل من، آینده فرزندانم و آرامش جامعه را میخورد.
امیدوارم روزی برسد که به جای صحبت از «ازدحام مالی» در گزارشها، شاهد «رونق تولید» در کارگاههایی مثل کارگاه من باشیم.
مطالب مرتبط