هنگامه ۳۶ ساله است.مادر یک پسر هشتساله.دو جا کار میکند؛ صبحها یک شرکت خصوصی، عصرها چند ساعت کار آنلاین.
همسرش شاغل است، اما تقریباً تمام حقوقش صرف اجاره خانه میشود.
خرج زندگی، خوراک، مدرسه، پوشاک و هزینههای روزمره، روی دوش هنگامه افتاده.
میگوید:«یه زمانی میتونستیم آخر ماه یه چیزی کنار بذاریم. نه زیاد، ولی بود. حالا چند وقته نهتنها پسانداز نداریم، بلکه هر چی قبلاً جمع شده بود، خورده شده.»
او تعریف میکند که تغییر، یکدفعه اتفاق نیفتاد.آرام و مرحلهبهمرحله جلو آمد؛ درست مثل بالا رفتن قیمتها.
مرحله اول | ارزانتر خریدن
اول کیفیت قربانی شد.
«اولش فقط برند عوض کردم.
هنگامه میگوید قبلاً برای بعضی اقلام، انتخابهای ثابتی داشت؛
ماست، شیر، پنیر، شویندهها.
برندهایی که به آنها عادت کرده بود و خیالاش از کیفیتشان راحت بود.
«وقتی قیمتها رفت بالا، هنوز حذف نکردم. فقط گفتم خب، این یکی ارزونتره. همونه دیگه.»
مصرف همان بود، خرید همان بود،
فقط کیفیت پایینتر آمد.
انتخاب هنوز وجود داشت.
مرحله دوم | کمتر خریدن
همان کالا، اما کمتر
چند ماه بعد، فقط عوضکردن برند کافی نبود.
«دیدم آخر ماه کم میارم. شروع کردم کمتر خریدن.»
بستههای کوچکتر،
فاصله بیشتر بین خریدها،
کنترل دقیقتر یخچال و کابینت.
«قبلاً هر چی تموم میشد، مینوشتم تو لیست. الان اول فکر میکنم واقعاً لازمه یا نه.»
در این مرحله،
مدیریت مصرف جای انتخاب را گرفت.
مرحله سوم | حذف از سبد خرید
بعضی چیزها خط خوردند
هنگامه مکث میکند، بعد میگوید:
«یه جاهایی دیگه حذف کردم.»
تنقلات،
بعضی خوراکیهایی که «ضروری» نبودند،
حتی بعضی چیزهایی که قبلاً عادی بودند.
«گفتم نخرم بهتره تا اینکه آخر ماه کم بیارم.»
سبد خرید کوچکتر شد،
نه با تصمیم،
با اجبار.
مرحله چهارم | کوچکشدن سفره
دیگر انتخاب نیست، بقاست
امروز، وقتی از خرید برمیگردد،
کیسهها سبکترند،
تنوع کمتر است.
«سفره سادهتر شده. تکراریتر.»
نه از سر بیتوجهی،
نه از سر بیبرنامگی؛
از سر دوام آوردن.
میگوید:
«الان دیگه دنبال این نیستم چی بهتره. دنبال اینم که بگذره.»
یک داستان شخصی، یک الگوی عمومی
قصه هنگامه، قصه یک نفر نیست.
الگویی است که خیلی از خانوادهها تجربه میکنند:
اول ارزانتر خریدن،
بعد کمتر خریدن،
بعد حذف کردن،
و در نهایت کوچکشدن سفره.
تورم فقط قیمتها را بالا نمیبرد؛
انتخابها را کم میکند.
و وقتی انتخاب تمام میشود،
مصرف به تلاش برای بقا تبدیل میشود.