دوشنبه 27 مرداد 1404 شمسی /8/18/2025 8:57:37 AM

🔻روزنامه تعادل
📍 آب و تصمیمات سیاسی
✍️ سهیل آل‌رسول
یکی از ضعف‌های بنیادین ما در ایران این است که برای پیدایش طرح‌ها، به معنای فرآیند زایش ایده و شکل‌گیری و بلوغ طرح، ارزش زمانی، مالی و اعتباری لازم را قائل نمی‌شویم. این مساله نه فقط در حوزه آب، بلکه در همه زیرساخت‌ها از جمله راه، انرژی و حمل‌ونقل دیده می‌شود. در کشورهای پیشرفته، پیش از آغاز هر پروژه بزرگ، سال‌ها صرف مطالعات امکان‌سنجی، ارزیابی محیط‌زیستی، تحلیل هزینه-فایده و اخذ مشورت از مهندسان مشاور حرفه‌ای می‌شود. اما در ایران، ما بودجه کافی به این امر اختصاص نمی‌دهیم، زمان لازم را صرف نمی‌کنیم و حتی از ظرفیت مهندسان مشاور واجد صلاحیت به‌ درستی استفاده نمی‌کنیم. بدتر آنکه به موجب محدودیتی که قانون سازمان برنامه و بودجه کشور ایجاد کرده، مهندس مشاوری که در مرحله توجیه فنی طرح حضور داشته باشد، در مراحل بعدی مطالعات یا طراحی، حق مشارکت ندارد. این رویکرد، عملا انگیزه و انسجام مطالعات را از بین می‌برد و منجر می‌شود بسیاری از طرح‌های زیرساختی بر پایه داده‌ها و تحلیل‌های ناقص شکل گیرند. نتیجه چنین روندی، تصمیم‌های شتاب‌زده و طرح‌هایی است که امروز ما را در چالش‌های عمیق، از جمله بحران آب، فرو برده‌اند. این انگاره به ‌صورت عمیقی در ذهن بخشی از جامعه رسوخ کرده که گویی پیمانکاران و مهندسان مشاور با فرصت‌طلبی و منفعت‌خواهی، پروژه‌های گران‌قیمت و بی‌حاصل را به دوش دولت گذاشته‌اند. اما واقعیت، پیچیده‌تر و متفاوت‌تر است. بخش عمده‌ای از پروژه‌های ناکارآمد، طرح‌های دستوری مدیران دولتی یا نتیجه پیگیری‌های فاقد توجیه فنی برخی نمایندگان مجلس در ادوار مختلف است. این پروژه‌ها غالبا از ابتدا مطالعات کامل نداشته‌اند و مسیر تصمیم‌گیریشان تحت فشار سیاسی یا منطقه‌ای شکل گرفته است. افزون بر این، بسیاری از این طرح‌ها توسط پیمانکاران بسیار بزرگ دولتی یا شبه‌دولتی اجرا شده‌اند، نه بخش خصوصی واقعی. در ضمن، بسیاری از متقاضیان این طرح‌ها در بخش‌هایی از صنعت قرار دارند که به هیچ عنوان خصوصی نیستند و از منابع عمومی استفاده کرده‌اند. بنابراین نمی‌توان به ‌سادگی انگشت اتهام را به سمت پیمانکاران و مهندسان مشاور مستقل و بخش خصوصی نشانه رفت. من سه پیشنهاد عملی و قابل پیاده‌سازی دارم که اولین آن، اصلاح قانون و فرآیند پیدایش طرح‌ها از طریق بازنگری در مقررات سازمان برنامه برای رفع محدودیت‌های غیرمنطقی حضور مستمر مهندس مشاور از فاز مطالعات اولیه تا اجراست؛ به‌گونه‌ای که انگیزه برای مطالعات دقیق و مسوولانه تقویت شود. راهکار دیگر، الزام ارزیابی فنی و اقتصادی پروژه‌ها پیش از تصویب با داوری در مراجع تخصصی ملی با مشارکت موثر تشکل‌های تخصصی و اتاق بازرگانی است. به بیان دیگر، هیچ طرح کلان، به‌ویژه در حوزه آب، نباید بدون ارزیابی مستقل، شفاف و قابل انتشار از نظر فنی، محیط‌زیستی و مالی، تصویب یا آغاز شود. این مطالعات باید در سایت مجری طرح برای عموم مخاطبان و کنشگران در دسترس و قابل نقد باشد. جایگزینی مدل‌های تصمیم‌گیری سیاسی با مدل‌های مبتنی بر شواهد نیز پیشنهاد دیگر من است؛ به نحوی که این جایگزینی بتواند به حذف یا کاهش نفوذ تصمیم‌های دستوری و ملاحظات سیاسی در انتخاب و آغاز طرح‌ها، از طریق ایجاد هیات‌های کارشناسی مستقل و پاسخگو منجر شود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 در سوگ صنایع
✍️ محسن جلال‌پور
هفته گذشته یکی از رفقای جوان تماس گرفت و با صدایی گرفته، گفت که قفل بزرگی بر کارگاه کوچکش زده و دیگر قصد تولید ندارد. انگار قلبش را از سینه کنده باشند، از روزهایی گفت که با هزار امید و آرزو کارگاه را راه‌اندازی کرد، اما حالا زیر بار مشکلات، کمرش خم شده است.

دیروز در تقویم رسمی کشور، روز حمایت از صنایع کوچک بود؛ صنایعی که ستون فقرات اقتصاد ایران‌ هستند. این صنایع، با کمتر از ۵۰ کارمند، حدود ۹۲درصد از کل واحدهای صنعتی کشور را تشکیل می‌دهند و نزدیک به ۴۵درصد از اشتغال صنعتی را تامین می‌کنند. اما این روزها حال و روزشان خوب نیست. بسیاری در آستانه تعطیلی‌اند و آنهایی که هنوز نفس می‌کشند، با درد و رنج به حیات خود ادامه می‌دهند. اگر امکان آن بود که بنگاه‌های صنعتی را پس از مرگ کالبدشکافی کرد، احتمالا دلیل اصلی مرگ بسیاری از آنها «قتل توسط دولت» اعلام می‌شد. البته منظور از دولت، فقط قوه مجریه نیست، بلکه کل حکمرانی را دربرمی‌گیرد؛ از سیاستگذاری‌های کلان تا تصمیم‌های خلق‌الساعه‌ای که کمر تولید را می‌شکند. پیش خودم فکر می‌کردم کاش برای صنایع هم قبرستانی بود و سیاستگذاران را مجبور می‌کردند، پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها به این قبرستان بروند. شاید آنجا، میان سنگ قبرهای خاموش کارگاه‌ها و کارخانه‌ها، می‌دیدند که سیاست‌هایشان چه بلایی بر سر رویاهای تولیدکنندگان و زندگی کارگران آورده است.

قبرستان صنایع پر است از داستان‌های ناگفته. هر سنگ قبر، روایت کارآفرینی است که با امید شروع کرد؛ اما زیر فشار تورم، کمبود نقدینگی، قطعی برق و آب، بوروکراسی پیچیده و قوانین ناپایدار به زانو درآمد. کارگری که نان خانواده‌اش را از دست داد، خانواده‌ای که با بیکاری سرپرستش فروپاشید و جامعه‌ای که با هر تعطیلی، قدمی به سوی ناامیدی و بحران نزدیک‌تر شد. این قبرستان، آینه‌ای است از ناکارآمدی سیاست‌هایی که به جای حمایت، موانع می‌سازند؛ از مالیات‌های سنگین و بیمه‌های کمرشکن تا نوسان‌های ارزی که هر روز تولیدکننده را غافلگیر می‌کند.

اما این قصه نباید به اینجا ختم شود. اگر قرار است روز حمایت از صنایع کوچک فقط نامی در تقویم نباشد، باید صدای این بنگاه‌ها شنیده شود. سیاستگذاران باید به جای شعار، به میدان عمل بیایند. ساده‌سازی قوانین، تامین نقدینگی، ثبات در سیاست‌های اقتصادی و رفع موانع زیرساختی مثل کمبود انرژی، کمترین کاری است که می‌توان برای نجات این صنایع کرد. شاید وقت آن رسیده که به جای قبرستان، «بیمارستانی» برای صنایع کوچک بسازیم؛ جایی که زخم‌هایشان درمان شود، نه اینکه شاهد مرگ خاموششان باشیم.

اثر مرگ بنگاه
چنان‌که شرح دادم، این روزها شاهد تعطیلی یا تعدیل گسترده نیرو در بنگاه‌های اقتصادی هستیم. غیرقابل‌پیش‌بینی بودن شرایط، تعطیلی‌های مکرر، کمبود برق و آب، رکود شدید بازار و تورم افسارگسیخته، دست به دست هم داده و یکی پس از دیگری بنگاه‌ها را زمین‌گیر کرده است. در چند دهه گذشته، چنین شرایط بحرانی‌ای را تجربه نکرده بودم. این زنگ خطری است که باید صدای بلند آن به گوش سیاستگذاران و تصمیم‌گیران برسد. متاسفانه برخی سیاستمداران به این فکر نمی‌کنند که ورشکستگی یا تعطیلی بنگاه‌های اقتصادی خصوصی، پیش از آسیب به صاحبان و سهامداران، جامعه را دچار بحران می‌کند:

نخست، تعطیلی یا تعدیل نیرو در یک بنگاه نه‌تنها کارگران مستقیم، بلکه چندین برابر آن، نیروهای غیرمستقیمی را که با بنگاه در ارتباطند، بیکار می‌کند. این بیکاری به مشکلات معیشتی، نارضایتی و در نهایت بحران‌های غیرقابل‌کنترل اجتماعی منجر می‌شود.

دوم، کاهش تولید بنگاه‌ها به کمبود عرضه کالا، گرانی و حتی قحطی می‌انجامد که تبعات سنگین اجتماعی و اقتصادی در پی دارد.

سوم، ورشکستگی یک بنگاه مانند دومینو، زنجیره‌ای از بنگاه‌های مرتبط را مختل می‌کند، تا جایی که دیگر واحدها نیز به سرنوشت مشابهی دچار می‌شوند.

چهارم، توقف فعالیت بنگاه‌ها پرداخت‌های دولتی مانند مالیات، بیمه تامین اجتماعی، عوارض و هزینه‌های آب، برق و گاز را مختل و چرخه مالی دولت را با چالش جدی مواجه می‌کند.

پنجم، اختلال در چرخه اقتصادی، بخش خدمات را نیز تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و این بخش نیز با کاهش تقاضا مواجه می‌شود.

دوست جوانم هنوز امیدوار است، هرچند امیدی شکننده. شاید اگر امروز دست به کار شویم، فردا او و هزاران تولیدکننده دیگر، به جای قفل زدن به کارگاه‌هایشان، چراغ آنها را دوباره روشن کنند. این قبرستان خیالی نباید بزرگ‌تر شود؛ وقت آن است که سیاستگذاران، به جای تماشای مرگ صنایع، برای زنده نگه‌داشتن آنها قدمی بردارند.


🔻روزنامه کیهان
📍 پارادایم غیرت و پارادوکس دشمنان آن
✍️ محمد ایمانی
۱) انسان غیور و صاحب وجدان، در صورت ارتکاب رفتار دشمن شادکن، پشیمان و از خود منزجر می‌شود. شبیه حکایت آن سه متخلف از جنگ تبوک در زمان پیامبر (ص) که قرآن حکیم، حال‌شان را این‌گونه بیان می‌دهد: «... الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَت عَلَیهِمُ الأَرضُ بِمَا رَحُبَت وَ ضَاقَت عَلَیهِم أَنفُسُهُم وَظَنُّواْ أَن لَّا مَلجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّآ إِلَیهِ... آن سه نفر که تخلف ورزیدند، تا اینکه زمین با همه وسعتش، بر آنان تنگ شد. و خودشان نیز از خویشتن دلتنگ شدند، و دانستند پناهگاهى از خدا، جز به‌ سوى خدا نخواهد بود».
۲) آیت‌الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، در دیدار آقای عارف و در تبیین دوگانه «غیرت- دیاثت» فرمودند:
«در فرهنگ قرآنی، غیرت را سه عنصر معرفت، هویت و غیرزدایی تشکیل می‌‌دهند؛ غیرزدایی به این معنا است که اجازه ندهیم بیگانه به حریم ما نفوذ کند. بیگانه را در حریم خود راه دادن و وارد حریم غیر شدن،
با غیرت سازگار نیست. کسانی که راه نفوذ بیگانگان را می‌‌گشایند، از غیرت اقتصادی و یا سیاسی برخوردار نبوده و دیوث هستند».
۳) بی‌غیرتی، بر منافقین در «سازمان مجاهدین خلق» غلبه کرده بود که مدعی «انقلاب ایدئولوژیک» شدند و زن و شوهرهای عضو سازمان را مجبور کردند به خاطر اولویت مبارزه، از هم جدا شوند. در این فرآیند سقوط، مهدی ابریشمچی، همسر خود (مریم قجر عضدانلو) را طلاق داد تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۴، به عقد رجوی درآید! همان گونه که ابریشمچی، پای آن مراسم شنیع کف می‌زد، سران سازمان هم وطن را فروختند و هر چند وقت یک بار، برای یکی از سرویس‌های جاسوسی بیگانه کار کردند. ابتدا به استخدام استخبارات صدام درآمدند که
- با این توهم که سوار بر‌تانک‌های ارتش متجاوز صدام به تهران می‌رسند!- و سپس این بی‌غیرتی و دست به دست شدن را نسبت به سیا، سرویس جاسوسی فرانسه، موساد و استخبارات سعودی توسعه دادند و لعنت ابدی ملت را به جان خریدند.
۴) حتما، غیرت در میان گردانندگان روزنامه غربگرا رنگ باخته بود که هنگام سفر ترامپ به منطقه و زمزمه تغییر نام «خلیج‌فارس»، ضمن توهین به شخصیت ملت ایران نوشتند: «به نظر می‌‌آید در ایران، اتفاق نظر وجود دارد که چون این مسئله مانند بسیاری از مسائل دیگر ناموسی است، باید به شدید‌ترین شکل برخورد شود. شخصیت ملی ایرانی، احساسی و آرمان‌‌گراست... وقتی منافع آمریکا اقتضا کند، ترامپ چرا باید به تاریخ وفادار باشد؟... نباید غیرتی شویم. ترامپ، زلنسکی را از کاخ سفید بیرون انداخت، اما زلنسکی بر خشم خود غلبه کرد و توانست ورق را به نفع خود برگرداند. زلنسکی، الگوی بهتری است تا شوونیست‌های احساسی آرمانگرا»! قهرمان پوشالی این جماعت، قرارداد واگذاری نیمی از معادن اوکراین به آمریکا را امضا کرد، با این وعده دروغ که امنیت بخرد؛ اما حالا ترامپ، در حال واگذاری خاک اوکراین هم هست، بی‌آنکه از او، صدایی به اعتراض بلند شود.
۵) مدیر یا فعال سیاسی و رسانه‌ای غیور، به ویژه اگر در میانه جنگ باشد، طوری حرف نمی‌زند که پیام ضعف بفرستد و زبانِ دشمن سرشکسته، دراز شود. نتانیاهو که حاضر نیست درباره اصابت موشک‌های نقطه‌زن ایران به مجاورت دفتر کار خود، منطقه فوق سرّی کریا، پایگاه‌های نظامی و امنیتی، و مراکز زیرساختی و پالایشگاه و برق اسرائیل کمترین حرفی بزند، چرا برای چالش کم آبی در ایران، اشک تمساح می‌ریزد و به اظهارات فلان مدیر استناد می‌کند؟ او، لاف تامین آب برای مردم ایران پس از آزادی(!) را زد و حال آن که رژیم صهیونیستی، با وجود آب دزدی گسترده از کشورهای مختلف، در رتبه نهم بحران آبی در جهان قرار دارد. چرا باید فلان مدیر ایرانی، چنان نابجا سخن بگوید که نخست‌وزیر مستاصل صهیونیستی (تحت پیگرد دیوان کیفری بین‌المللی/ متهم پرونده فساد اقتصادی و سیاسی در دادگاه رژیم صهیونیستی) خر کیف شود؟ هزینه ناپخته سخن گفتن یک مدیر، برای یک ملت چقدر است؟ آیا شهادت بیش از هزار نفر از جمله ده‌ها دانشمند و سردار و سرباز مدافع وطن – در اثر برخی اظهارات ناپخته مشابه و جرات دادن به دشمن- کافی نبوده است؟!
۶) نتانیاهو، هنگامی آن مهملات را سر هم کرد، نام چند نفر از عناصر اپوزیسیون را هم بر زبان آورد. از جمله «اکبر- گ»، از افراد خارج‌نشین که در دوران موسوم به اصلاحات، به بولدوزر افراطیون مدعی اصلاحات تبدیل شده بود. اشاره نتانیاهو، موجب احساس ننگ و عار در این فرد شد؛ تا جایی که نوشت: «صد هزار خاک بر سر من. این ننگ ابدی بر من ۶۵ ساله ماند که بزرگ‌ترین هولوکاست‌ساز قرن، بزرگ‌ترین قاتل سریالی بچه‌ها با ۲۰ هزار قتل، بزرگ‌ترین تروریست جهان، بزرگ‌ترین قواد زنده جهان، کتاب مرا معرفی کرد. از این ننگ اگر بمیرم و خودکشی کنم، کار ناشایستی نکرده‌ام. ولی خداوند خودکشی را نمی‌پذیرد». او، اسفند ۱۳۹۸ نیز، ضمن نقاب برداشتن از صورت برخی هم‌طیفانش نوشته بود: «ما کارمندان دولت‌‌های راست افراطی، از طریق کروناهراسی، ایران و ایرانیان را نابود خواهیم کرد. ما کارمند ‌بخش پروپاگاندای دولت ‌ترامپ، جانسون، نتانیاهو و سعودی هستیم. وظیفه ما وحشت‌‌‌افکنی است تا با فروپاشاندن سازمان اجتماعی، مردم را به خشونت جمعی بکشانیم... گمان باطل نکنید که ما مخالف سیاسی و... هستیم؛ نه، ما تشنه مرگ و خون مردم ایرانیم. کاری را که شدید‌ترین تحریم‌‌ها نتوانست با ایران انجام دهد، ما موظفیم انجام دهیم».
۷) برخی افراطیون مدعی اعتدال و اصلاحات (از روحانی و ظریف و جبهه اصلاحات گرفته تا برخی کاسبان برجام) که بیشترین خسارت‌ها را ظرف دو دهه اخیر به ملت تحمیل کرده‌اند، ضمن فرار به جلو، می‌گویند: «وقت تغییر پارادایم است»، «تصمیم ساز تحول پارادایمیک باشید»، و «زمان تصمیم بزرگ برای تغییر در سیاست خارجی
فرا رسیده است». حکایت قلنبه‌گویی اینها برخلاف اولویت‌های مردم، حکایت همان کسی است که در تبلیغات انتخاباتی، چند ساعتی درباره لیبرالیسم، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، اومانیسم و... حرف زد؛ در این میان، پیرمردی که حوصله‌اش سر رفته بود، از میان جمعیت گفت: «ما که نفهمیدیم چی گفتی و حرفات به چه دردی میخوره، اما کاش فکری هم
به حال رُماتیسم من بکنی»!
۸) برخی مدعیان «پارادایم شیفت»، در حالی که با سوءمدیریت خود، عرصه معیشت را بر مردم تنگ کرده‌اند، الزام حکم الهی حجاب را هم زیر سؤال می‌برند و با غارتگران حیا و عفاف اجتماعی همراهی می‌کنند. یکی دیگر از اینها، در حالی که گزارش FATF، سپاه پاسداران (سد استوار دفاع و امنیت ملی) را تروریست قلمداد می‌کند، ادعا کرده که اگر الحاق به کنوانسیون CFT را هم تصویب کنیم، «احتمال» خروج از لیست سیاه FATF ظرف ۱۸ ماه دیگر وجود دارد! در حالی که ده‌ها سردار و رزمنده سپاه، در جنایت اخیر آمریکا و رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند اما شکستی بزرگ را به دشمن تحمیل کردند، یکی از سران خط تحریف، به سپاه به خاطر فعالیت‌های اقتصادی طعنه زده است. گفتنی است برخی پروژه‌های عمرانی مهم در دولت فشل وی (از جمله ساخت پالایشگاه ستاره خلیج‌فارس و تولید بنزین)، توسط قرارگاه سازندگی خاتم‌‌الانبیا (ص) انجام شد و حال آن که برخی مدیران وی، پالایشگاه‌سازی را کثافت‌کاری، و نیروگاه‌سازی را رفتن زیربار مافیا می‌خواندند و موجب عقبگرد در حوزه تامین انرژی شدند.
۹) پارادایم (اصل بنیادین) چه کسانی باید تغییر کند؟ آنها که به غرب اعتماد کردند و اقتصاد کشور را دچار عقبگرد کردند؟ یا کسانی که در عمل نشان دادند با قطع امید از دشمن، می‌توان صادرات نفت را (بی‌اعتنا به تحریم‌ها) به سه برابر رساند، و رشد اقتصادی ۵ درصدی و هشت هزار کارخانه تعطیل یا نیمه تعطیل را احیا کرد؟ برخی تعابیر کسانی مانند آقایان روحانی، ظریف، واعظی، صالحی، سیف، و عطاء‌الله مهاجرانی را بخوانید و آن وقت قضاوت که قائلان کدام پارادایم، سزاوار تجدیدنظر و عذرخواهی از مردم و نظام هستند:
«- همه تحریم‌ها یک‌جا لغو (و نه تعلیق) می‌شود. تحریم‌ها به تاریخ پیوست و دیگر برنخواهد گشت.
- امکان ندارد؛ آمریکا نمی‌تواند از برجام خارج شود.
- روز آخر مذاکرات برجام، در ۴ -۳ جا، کلمه «تعلیق» به پیشنهاد کارشناس اتحادیه اروپا (به نام فرانچسکو اگر اشتباه نکنم، فامیلی‌‌اش هم یادم نیست) اعمال شد ولی فرصت نکردند به من بگویند.
- آمریکا و اروپایی، به هیچ وجه به تعهدات خود عمل نکردند. مردم ایران هیچ بهره‌‌ای از برجام نبرده‌‌اند. ایران نه ‌تنها به تعهدات خود وفادار بوده، بلکه در برخی زمینه‌‌ها حتی بیش از آنچه خواسته شده، عمل کرده. با این حال، التزام یکطرفه، به بهبود وضعیت منجر نشده و مردم ایران، هیچ بهره ملموسی نبرده‌‌اند. آمریکا همچنان با نقض تعهدات، از صدور مجوز‌های لازم برای شرکت‌های ایرباس و بوئینگ خودداری می‌‌کند.

- تلاش‌های ایران برای بازگشت به سیستم مالی جهانی با موانع جدی روبه‌رو شده و بانک‌‌های ما به دلیل تحریم‌ها نتوانسته‌اند به منابع مالی خود دسترسی پیدا کنند. این، نقض تعهدات آمریکاست. فرمان اجرائی که برخی تحریم ‌های لغو شده را مجدداً برقرار کرده، نقض صریح برجام است
- اعتراف می‌کنم اعتمادم به جان کری اشتباه بود. براساس توافقی که کردیم، استراتژی خود را کنار گذاشتیم. ما نباید براساس حرف این بابا عمل می‌‌کردیم.
- با ترامپ مگر می‌‌شود مذاکره کرد؟ روی کلمه به کلمه برجام ساعت‌ها مذاکره شده؛ بعد می‌‌آید یک چیزی را امضا می‌کند، می‌گوید همه‌‌اش باطل! شما اصلا نشان بدهید مذاکره با شما، ارزش وقت آدم را دارد؟!
- اوباما به برجام عمل نکرد. مصوباتِ خلاف برجام، در دوره اوباما آمد.
- داستان مضحکی اتفاق افتاده. می‌گویند تعهدی که قبلا بستیم، فعلا محکم نباشد،‌ بیایید در مورد موضوع دیگر مذاکره کنیم. کشورها مگر دیوانه‌اند که با شما مذاکره کنند؟
- ما قادر نیستیم از پول‌‌‌های خود در خارج استفاده کنیم؛ آمریکا به تعهداتش عمل نکرد. تقریباً هیچ ‌چیز از برجام، عاید ما نشده است.
- اشتباه کردیم به حرف کری اعتماد کردیم؛ وزیر خارجه و خزانه ‌داری آمریکا به ما گفته بودند اگر قانون داماتو به سنا برود، جلوی آن را می‌گیریم؛ عدم اجرای ایسا، جزو توافق بود و تصویب آن، نقض برجام است.
- آمریکایی‌ها نه یک دبه، بلکه دبه‌‌های زیادی درآورده و از روز نخست، دبه کردند.
- ایران، برجام را داستانی موفق نمی‌داند؛ چون از آن بهره‌مند نشده و تحریم‌‌ها برداشته نشده. نتیجه پایبندی به برجام، فقط تحریم‌‌های جدید بود.
- اروپا، شرافت خود را فروخت. اشتباه می‌‌کردیم که از اروپا توقع داشتیم اینستکس راه بیندازد.
- در دولت پیش‌بینی نمی‌‌کردیم آمریکا ممکن است از برجام خارج شود.
- این سال ۹۸‌، آن سال ۹۸ که ما می‌خواستیم نیست. آن ۹۸ که ما اول انتخابات در سال ۹۶ طراحی کرده بودیم، این نیست.
- ایران با آمریکا در برجام مذاکره کرد. ترامپ با ترک برجام، مذاکره را از معنی و فایده انداخت. موضع آیت‌الله خامنه‌ای در بیهوده دانستن مذاکره، تصمیمی خردمندانه و متناسب با دفاع از منافع و مصالح ملی است».
۱۰) تصلّب لیبرال‌ها با وجود ابطال گزاره‌های اساسی آنها و تحمیل خسارات سنگین به کشور، از کجا می‌آید؟ از احتمال نفوذ و ماموریت ناشی از آن که بگذریم، دکتر فرشاد مؤمنی (حامی انتخاباتی و منتقد بعدی آقایان روحانی و پزشکیان) می‌گوید: «با کمال تاسف، آنها که با رویکرد لیبرالی به مسائل اقتصادی نگاه می‌کنند، آموزه بنیادگرایی بازار را نه همچون یک رویکرد نظری و در معرض آزمون تجربی، بلکه به چشم ایدئولوژی نگاه می‌کنند. گزاره‌ها را ابطال‌ناپذیر معرفی می‌کنند؛ هر چند ده‌ها بار شکست خورده باشد. مسعود نیلی در کتاب «اقتصاد ایران»، گزارش داده که در تعدیل ساختاری [دولت ‌هاشمی، رکورد تورم ۴۹ درصدی]، چه انتظاری داشتند و چه شد. ادعا می‌کنند که علمی به مسائل نگاه می‌کنند؛ اما او به صراحت گفته که در دام روزمرگی و واکنش‌های لحظه‌ای افتاده بودیم. اینها که با غرور ادعا می‌کردند برای همه مسائل راه‌حل دارند، هر کدام از راه‌حل‌های‌شان، با فاجعه بزرگی همراه شد. «کنت ارو» درباره «پارادوکس غرور و ناتوانی» می‌گوید کسانی که به بنیادگرایی بازار، باور ایدئولوژیک دارند، آدم‌های کم‌حوصله و هتاکی می‌شوند. اگر دقت کرده باشید، نئوکلاسیک‌های وطنی، همین هتاکی را دارند.» (۲۱ خرداد ۱۳۹۴، گفت‌و‌گو با روزنامه شرق)
۱۱) اگر رسانه‌ها و سیاسیون مافیای تحریف، از پیامدهای خسارت‌بار نسخه‌پیچی خود دچار عذاب وجدان نشدند و جبران نکردند، بلکه همبازی نقشه دشمن برای ایجاد شکاف و دو‌قطبی شدند، تکلیف چیست؟ آیا دستگاه‌های اطلاعاتی و قضائی و منتقدان باید سکوت پیشه کنند؟ یا مسئولیت دارند راه این خیانت و خسارت بزرگ را ببندند؟! حکم خداوند متعال، درباره مرجفون، صریح است: «لَئِن لَم یَنتَهِ المُنافِقونَ وَالَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ وَالمُرجِفونَ فِی المَدینَهًْ لَنُغرِیَنَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها إِلّا قَلیلًا. مَلْعُونِینَ أَیْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلًا. اگر منافقان و بیمار‌دلان و آنها که با تبلیغات سوء و شایعه‌پراکنی در مدینه، دل‌‌ها را خالی می‌‌‌کنند، دست از کار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنها برمی‌‌انگیزیم، پس جز مدّت کوتاهی نمی‌‌‌‌توانند در جوار تو بمانند. آنها لعنت‌‌شدگانند. باید هرجا یافت شدند، گرفته و به سختی کشته شوند».


🔻روزنامه اعتماد
📍 سیاهه پیشنهادی من
✍️ عباس عبدی
پیرو نکته‌ای که آقای اژه‏ای درباره عدم ارائه سیاهه‌ای از افراد مورد نظر برای آزادی، بنده پیشنهاد خود را با دلایل آن تقدیم می‌کنم. ۴۶ سال از تصویب قانون اساسی می‌گذرد و هنوز درباره بسیاری از مواد آن اختلاف نظر سیاسی است. موادی که در عمل اجرا نشده یا قرار نیست که اجرا شود. همیشه گفته‌ام که حاکمیت قانون موضوعی پیشاقانون است و اهمیت آن بسیار بیشتر از اصل محتوا و سوگیری قانون است. این هم یک شاهد دیگر که چگونه قانون اساسی بوده و هست ولی اجرا نمی‌شود. ابتدا باید ضمانت اجرای قانون را فراتر از حکومت فراهم کرد. یکی از موارد آن جرم سیاسی است. مطابق اصل ۱۵۸، جرایم سیاسی و مطبوعاتی با حضور هیات منصفه رسیدگی می‌شود، ۴۰ سال پیش اولین قانون مطبوعات پس از انقلاب تصویب شد، آن هم سال‌ها هیات منصفه نداشت. ۳۰ سال بعد اولین قانون مربوط به جرایم سیاسی تصویب شد؛ پس از تصویب تاکنون چند پرونده در این زمینه رسیدگی شده است؟! می‌گویند ۲۰ پرونده وارده داریم. پرسش این است که چه تعداد رسیدگی و حکم صادر شده؟ در حد هیچ. خوب همین مساله گویای آن است آنچه در این چند دهه رخ داده، ربطی به آنچه در قانون اساسی آمده است، ندارد. دلیل هم روشن است؛ اصولا چیزی به عنوان جرم سیاسی پذیرفته نشده است. شاید تعریف آن سخت باشد، ولی ممتنع نیست. اگر می‌خواستند، می‌توانستند حتی در اندازه محدود عمل کنند. مردم نیز در برابر رفتار حکومت، تعبیر خود را از محکومان سیاسی در ذهن دارند و برحسب اینکه نگاه‌شان به حکومت یا دستگاه قضایی چگونه است، درباره این افراد داوری می‌کنند. در ایران، محکومیت‌های سیاسی (اعم از فعالان مدنی، روزنامه‌نگاران، کنشگران حزبی و صنفی) معمولا با استناد به یکی یا چند مورد از مواد و عناوین کیفری‌ زیر انجام می‌شود.

ماده ۴۹۸: تشکیل یا اداره گروه یا جمعیتی با هدف برهم زدن امنیت کشور.

ماده ۴۹۹: عضویت در گروه‌هایی که هدف‌شان برهم زدن امنیت کشور است.

ماده ۵۰۰: تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی یا به نفع گروه‌ها و سازمان‌های مخالف نظام.

ماده ۵۰۸: همکاری با دولت‌های متخاصم.

ماده ۵۱۰: جمع‌آوری اطلاعات به قصد ارائه به دشمنان.

ماده ۵۱۲: تشویق یا تحریک مردم به شورش یا آشوب.

ماده ۱۸ قانون جرایم رایانه‌ای: انتشار مطالب علیه مقدسات اسلامی یا امنیت کشور در فضای مجازی.

ماده ۲۱ قانون مطبوعات: انتشار مطالبی که «مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی» شناخته شوند.

ماده ۵۱۴: توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی و مقام رهبری.

ماده ۶۰۹: توهین به مقامات و ماموران دولتی در حین انجام وظیفه.

اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور (ماده ۶۱۰).

اخلال در نظم عمومی (ماده ۶۱۸).

تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب (ماده ۶۹۸).

نکته مهم این است که این مواد اغلب با تفاسیر گسترده و کش‌دار صادر می‌شوند و این خلاف عقل سلیم و قاعده قبح عقاب بلابیان است چون مردم چنین برداشت‌هایی ندارند، به‌ طوری که رفتارهایی از شرکت در تجمع مسالمت‌آمیز و انتشار یک پست انتقادی در شبکه‌های اجتماعی تا تشکیل سازمان مسلح و دعوت به قیام مسلحانه ممکن است ذیل آنها قرار بگیرند. مهم‌تر اینکه احکام صادره به‌ شدت تحت تاثیر علایق و سلایق قضات به ویژه قضات دادگاه‌های انقلاب است که برخی از آنان دفاع از انقلاب البته با برداشت شخصی را وظیفه‌ای انکارناپذیر می‌دانند و قانون برایشان در نقش وسیله است و این خروج از بی‌طرفی قضایی است. تازه در مراحل تجدیدنظر معمولا به یک یا دو شعبه معین از ده‌ها شعبه تجدیدنظر و دیوان ارجاع می‌شود که اصلا پذیرفتنی نیست.

به‌ علاوه نحوه رسیدگی به اغلب آنها غیرعلنی و با مقدماتی است که منصفانه نیست. هیات منصفه هم که ندارند. البته تاکید کنم که همه محکومان به این مواد بی‌گناه نیستند و برخی هم حق‌شان است ولی برای اعتماد مردم به احکام صادره نیاز است که از منصفانه بودن قریب به اتفاق احکام اطمینان حاصل کرد. مثل پرونده‌های قتل عمد. ولی چون چنین وضعی وجود ندارد حتی همان احکامی هم که متهمان بحق محکوم شده‌اند، شانس تبرئه شدن نزد افکار عمومی را به دست می‌آورند.

یکی از بدترین موضوعات، رسیدگی قضایی تبعیض‌آمیز و نداشتن رویه واحد است. اقدام و کار و سخنی در تهران مورد پیگرد قرار نمی‌گیرد ولی هر چه دورتر از تهران شویم احتمال اینکه با آن برخورد شود، بیشتر است. در همین تهران بر حسب قدرت و نفوذ و اعتبار سیاسی شخص، برخوردها بسیار متفاوت است. کلا ضابطه روشنی در این موارد دیده نمی‌شود.

جالب‌تر از همه هیات منصفه است که باید نشانگر انصاف و میانگین جامعه باشد در حالی که هیات منصفه کنونی بعید است حتی ۱۰ درصد مردم شهر خود را نمایندگی کند. اگر مثل نمایندگان تهران باشند حول و‌حوش ۳ درصد را نمایندگی می‌کنند.

در چنین وضعی هر کس انتقادی کند که دستگاه امنیتی خوشش نیاید یا دو نفر با هم بنشینند و‌ بخواهند برای بهبود امور کشور یا شهر یا صنف خود گامی بردارند یا اعتراضی کنند یا خبری را منتشر کنند یا هر کار عادی دیگر، فوری می‌توان آنان را با تعبیری خاص به یکی از این مواد کشدار احاله داد و متهم کرد. حتی عضویت در احزاب رسمی شدن هم هزینه دارد. برای اعتراض کردن هم که راه قانونی باز نیست. همچنین هر تماس و‌ گفت‌وگویی با خارجی‌ها را می‌توان مصداق رفتار مجرمانه دانست. نظرسنجی هم جرم می‌شود.

نتیجه این رفتارها همین شده است که در این چند دهه بسیاری از کسانی که احضار، بازداشت، محکوم و‌ زندانی شده‌اند از ابواب‌جمعی همین انقلاب هستند. به علاوه تا حالا دیده‌اید که کسی خواهان آزادی دزد و قاتل و فاسد مالی شود؟ حتی به آزادی و مرخصی آنان هم اعتراض می‌شود؟ آیا اینها نزد مردم محبوب هستند؟ پس چرا برای این دسته از محکومان و زندانیان مشهور به سیاسی ماجرا بر عکس است و اغلب محبوبیت بیشتری پیدا می‌کنند؟ همین که چنین رفتارهایی جرم دانسته و مجازات شود برای کشور و نظام سیاسی خوب نیست. این حرف من به معنای درستی مواضع و رفتار اینگونه محکومان و زندانیان نیست. ولی راه مقابله با هر سخنی ولو نادرست کشاندن آنان به دادگاه و زندان و شلاق نیست. پیشنهاد می‌کنم با یک رویکرد متین‌تری که با معیارهای عمومی سازگار باشد تمامی این پرونده‌ها را دوباره بررسی کنید و جز مواردی که به ‌طور قانونی احساس شود که محکومیت حق آنان است، بقیه را آزاد کنید. راه‌حل قانونی آن نیز عفو است و نیاز به دادرسی دوباره نیست. این شیوه‌ها پاسخ نمی‌دهد. دیدم پس از جنگ اخیر جوان تحصیلکرده‌ای (کلهرودی) را به علت نقدی منطقی، فوری بازداشت و البته سپس با قرار او را آزاد کردند ولی اینها نتیجه عکس دارد. نظام سیاسی باید دایره خطوط قرمز برای بقای خود را گسترش بدهد. اطمینان نسبی دارم که آقای اژه‏ای اینها را به خوبی متوجه می‌شوند. بسیاری از نقدهای حتی نادرست امروز محصول ممنوعیت طرح آنها در گذشته بوده است که امروز امکان پاسخگویی هم ندارد. بسیاری از فسادها و ناکارامدی‌ها مستقیما ناشی از فضای انسدادی گذشته هستند. بسیاری از سیاست‌ها و تصمیمات نادرست نیز محصول محدودیت‌های رسانه‌ای گذشته بودند. امروز سررسید آن محدودیت‌ها است. ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. همین امروز اقدام کنید و برای فردا نگذارید.


🔻روزنامه شرق
📍 چند مسئله مدیریتی
✍️ حمزه نوذری
در همین یکی، دو ماه که مهاجران افعانستانی غیر‌قانونی از کشور اخراج شدند، برخی مدیران شهرداری و شورای شهر تهران اعلام کردند شهر تهران کمبود پاکبان دارد و شهرداری در نظافت شهر به مشکل برخورده است. اگر خوب دقت کنیم، معنای این سخنان این است که سال‌هاست شهرداری برخلاف قانون، از نیروی کار مهاجران غیر‌قانونی استفاده کرده است. ممکن است پاسخ داده شود که پیمانکاران و شرکت‌های زیرمجموعه شهرداری از این نیروها استفاده کرده‌اند، نه خود شهرداری؛ بااین‌حال، این موضوع از مسئولیت شهرداری نمی‌کاهد، چون طبق قانون کار پیمان‌دهنده باید بر قراردادهای کارگران پیمانکار نظارت داشته باشد. مدام گفته می‌شود که استفاده از نیروی کار مهاجران غیرقانونی جریمه دارد. آیا شهرداری تهران جریمه شده است؟
آیا بازخواست شده است؟ مدام گفته می‌شود استفاده از نیروی کار غیرقانونی جرم است و کارفرمایان اگر از چنین نیروی کاری استفاده کنند، جریمه می‌شوند. این کار را از شهرداری تهران شروع کنید تا دیگران هم حساب کار دست‌شان بیاید. دانشمندان مطرح یک رشته علمی چرا باید مدیر و سیاست‌مدار شوند؟ فعالیت علمی از حرفه سیاسی و حتی مدیریتی بسیار متفاوت است. هرچند از دستاوردهای علمی می‌توان برای سیاست‌گذاری و اداره‌کردن استفاده کرد، اما این به آن معنا نیست که از عالمان و دانشمندان برای حرفه مدیریتی و سیاسی استفاده کرد. در کشور ما از دانشمندان مطرح برای پست‌های مدیریتی و نمایندگی مجلس استفاده می‌شود که کار علمی و پژوهشی این دانشمندان به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد یا وارد درگیری‌های سیاسی می‌شوند که توان و توجه آنها برای فعالیت علمی کاهش می‌یابد.

زمانی در پوستر تبلیغاتی برای شورای شهر نوشته شده بود پروفسور فلانی کاندیدای اصلح شورای شهر. از منابع کشور برای فعالیت علمی آنها و برای اینکه کار پژوهشی و آموزشی باکیفیت برای جامعه داشته باشند، هزینه شده است؛ نه برای اینکه مدیر و سیاست‌مدار شوند. ممنوعیت ورود به مشاغل مدیریتی و سیاسی برخی از این دانشمندان که در رشته‌های علمی حساس فعالیت می‌کنند، باید بیشتر باشد. فعالیت علمی کاری دقیق، با تمرکز بالا و نیازمند وقت، صبر و حوصله زیاد است، اما عجیب اینکه هرکسی از جایگاه سیاسی و مدیریتی رانده می‌شود، می‌گوید به دانشگاه و کار علمی، پژوهش، درس و کلاس برمی‌گردم؛ یعنی این‌قدر کار علمی و آموزشی دم‌دستی و ساده است که هر منصب‌داری برای استراحت و کمین‌کردن برای فرصت مدیریتی و سیاسی بعدی به فعالیت علمی بپردازد؟

این موضوع فقط پایین‌آوردن جایگاه علم و دانشگاه است. بعد از این اگر کسی چنین حرفی زد، جامعه علمی نباید سکوت کند. معاون وزارت تعاون، رفاه و کار، چندی پیش اعلام کرد که یک‌چهارم جوانان ایرانی نه کار می‌کنند و نه تحصیل و در ادامه، یکی از مسئولان سازمان فنی و حرفه‌ای گفت که این جوانان دنبال مهارت‌آموزی هم نیستند. تعدادی از اقتصاد‌دانان و جامعه‌شناسان بدون اینکه اصلا بدانند مسئله چیست و این آمار چگونه به دست آمده است، شروع کردند به تحلیل‌های عجیب‌و‌غریب. اقتصاد‌دان معروفی گفت پس مشخص شد که خشونت در جامعه از کجاست؛ همین جوانان هستند که باعث گسترش خشونت در جامعه شده‌اند. جامعه‌شناسی هم اعلام کرد این جوانان عاطل و باطل برای خانوده‌ها پردردسر و مسئله‌ساز هستند. کارشناس دیگری گفت برخی از این جوانان نازپرورده هستند و برخی دیگر در اقتصاد سیاه وارد می‌شوند و هر دو خطرناک هستند.

تحلیل‌های عجولانه و بدون فهم دقیق مسئله در رسانه‌ها منتشر شد، اما کسی نپرسید که این آمار را سازمانی اعلام می‌کند که خود بخشی از مسئله است. مدیران این وزارتخانه در دولت‌های مختلف بارها علام کرده‌اند که بیش از هفت میلیون نیروی کار بدون بیمه در کشور وجود دارد. این تناقض را چگونه می‌توان توضیح داد؟ از طرفی می‌گویند جوانانی هستند که کار نمی‌کنند، یعنی در آمار رسمی این وزارتخانه جایی مشغول کار نیستند و در آمار رسمی در جست‌وجوی شغل هم نیستند و از طرفی اعلام می‌کنند که میلیون‌ها نیروی کار وجود دارد که بیمه نیستند، یعنی در آمار رسمی قرار ندارند. یا برای مثال، اگر جوانی در سازمان فنی و حرفه‌ای مشغول مهارت‌آموزی نیست، پس به دنبال فراگرفتن مهارت نیست؟

سازمان فنی و حرفه‌ای سال‌هاست که از مهارت و جامعه و جوانان عقب مانده است. این نشان می‌دهد مدیران، جوانان و کانال‌های مهارت‌آموزی آنها را نمی‌شناسند. عجیب آن است که برخی اقتصاددانان و جامعه‌شناسان بعد از بیان این آمار نارسا و نا‌دقیق به شماتت این جوانان و خطرناک اعلام‌کردن آنها روی آورند. سرعت تحولات بسیار زیاد شده است و جوامع نیز از قبل پیچیده‌تر و مسائل نیز چند‌بعدی شده‌اند. با روند فعلی انتخاب، گزینش و تأیید مدیران، نظام مدیریتی روز‌به‌روز از جامعه و تحولات عقب می‌ماند و نه‌تنها پیشرفتی ایجاد نمی‌شود، بلکه مسائل و چالش‌ها بیشتر می‌شود.


🔻روزنامه آرمان ملی
📍 تغییر رفتار چهره‌های انقلابی
✍️ محمدهادی جعفرپور
در گپ‌وگفتی جذاب و البته قابل تامل که با حضور استاد عزیزم آقا محمد مهاجری، آقای عبدالجواد موسوی و جناب علیرضا معزی و اجرای سرگه بارسقیان در کانال یوتیوب یکی از رسانه‌ها منتشر شده، رفتار و مواضع مهدی نصیری و برخی چهره‌های شناخته شده منسوب به جناح اصول‌گرا که در دهه‌های اخیر دچار تغییر شده‌اند، به بحث گذاشته شد. محتوای این گفت‌وگو فراتر از یک تحلیل شخصی، دارای چنان ظرفیتی است که می‌توان آن را دستمایه‌ای جدی برای بررسی تحولات سیاسی‌ـ‌اجتماعی سه دهه اخیر تلقی کرد. یکی از محورهای مهم این گفت‌وگو، قیاس تحولات فکری مهدی نصیری با افرادی مانند محسن مخملباف، اکبر گنجی و دیگر چهره‌هایی بود که زمانی مواضع تند و تیزی داشته‌، اما در ادامه راه به صف منتقدان پیوسته‌اند.
این قیاس به ما امکان می‌دهد تا به پرسش‌هایی بنیادین درباره‌ چرایی، چگونگی و اعتبار چنین چرخش‌هایی فکر کنیم تا شاید برای این پرسش، به پاسخ قابل اطمینانی رسید که آیا برای آینده سیاسی کشور می‌توان به چنین افرادی اعتماد کرد؟ چرخش فکری و موضع‌گیری انتقادی اشخاصی که سابقاً مواضع متضادی داشته‌اند، برای بسیاری از مردم سبب این پرسش می‌شود که چگونه ممکن است فردی که تا دیروز به تندروی شناخته شده بود، ناگهان به منتقدی تمام‌عیار تبدیل شود؟ در چنین شرایطی، دو تحلیل عمده شکل می‌گیرد: ۱- فقدان ثبات فکری: برخی معتقدند این افراد اساساً فاقد بنیان‌های تحلیلی یا فکری منسجم بوده‌اند و ممکن است به‌زودی به مسیر پیشین بازگشته یا طریقی متعارض با آنچه امروز بر آن اصرار دارند پیش بگیرند و شاهد این ادعا را عملکرد و رفتار پیشین ایشان مثال می‌آورند. ۲- نقش پنهان: گروهی دیگر این تحول و تغییر رفتار را پروژه‌ای می‌دانند که هدف آن سوپاپ اطمینان ساختن، تعدیل فضای اجتماعی یا ایجاد سردرگمی سیاسی است. عباراتی مانند «فلانی از خودشونه»، «سوپاپ اطمینانه» یا «چطور ممکنه یکی توی این کشور راحت نظام رو نقد کنه ولی براش پرونده‌سازی نشه؟» به چنین نگاهی معطوف است. در تحلیل تحول مهدی نصیری، نکته‌ای که در این گفت‌وگو برجسته شد، تفاوت صرف محتوا نبود، بلکه تداومِ همان منش و روش سابق در شکل جدیدی از گفتار بود. منتقدان معتقدند که اگرچه نصیری امروز به نقد ساختار روی آورده، اما همچنان با همان لحن مطلق‌نگر، نگاه دوقطبی و تمایل به حذف و تخطئه دیگران سخن می‌گوید. به بیان دیگر، جهتِ نقد تغییر کرده، اما منطق و روش نقد، تغییری نکرده است. از همین‌رو، پرسش کلیدی آن است که: آیا می‌توان بدون مواجهه صادقانه با گذشته، به منتقدی معتبر در زمان حال تبدیل شد و آیا نقدی که از دل همان الگوی تمامیت‌خواهانه پیشین بیرون می‌آید، می‌تواند زمینه‌ساز گفت‌وگو، شفافیت و دموکراسی واقعی باشد؟ نقد صرفاً در بیان محتوای جدید خلاصه نمی‌شود. نقد معتبر آن است که در کنار تحول محتوایی، تحول در روش، منش و مواجهه با گذشته نیز وجود داشته باشد. چهره‌هایی که دیروز در قدرت بوده‌اند و امروز در جایگاه منتقد نشسته‌اند، تا زمانی که نسبت خود را با گذشته شفاف نکنند و از مسئولیت آن عبور نکنند، نمی‌توانند به مرجعیت نقد دست یابند. در این گفت‌وگو، نکات قابل تامل دیگری نیز مطرح شد که تحلیل آن به شناخت فضای سیاسی و تحولات چند سال گذشته کمک خواهد کرد. یکی از این نکات که به درستی بر آن تأکید شد راجع به نقش رسانه‌ها در تعرفه و برجسته کردن برخی منتقدین با تذکر این مهم که صرف انتقادی بودن یک صدا، نباید بهانه‌ای برای برجسته‌سازی آن باشد؛ به‌ویژه اگر هنوز در رفتار و زبان، تغییری بنیادین حاصل نشده بلکه جایگاه فرد در ساختار قدرت تغییر کرده است. البته کماکان مهم‌ترین پرسش و موضوع قابل تحلیل آن است که آیا می‌توان آینده سیاسی کشور را به چنین افرادی سپرد؟


🔻روزنامه کسب‌وکار
📍 توسعه تعاون مستلزم کاهش تصدی‌گری دولتی
✍️ حمید حاج اسماعیلی
اگر بازنگری سیاستهای اصل ۴۴ صورت گیرد و به همان نسبت تصدی‌گری‌های دولت در اقتصاد کم شود،‌ بخش تعاون می‌تواند در مسیر رشد و توسعه و رسیدن به سهم واقعی قرار گیرد. برای آنکه سهم بخش تعاون در اقتصاد توسعه پیدا کند، باید به سمت اجرایی شدن سیاستهای اصل ۴۴ برای واگذاری‌ها برویم. برای این منظور در دولت راهکارهای متعددی پیش‌بینی شده که بتوان بخش‌های اقتصادی را به بخش خصوصی و تعاونی واگذار کرد.
یکی از راهکارها اجرای سیاست‌های ابلاغی است زیرا مسیر گستردگی بخش تعاون و ارتقای جایگاه آن از سیاستهای کلی اصل ۴۴ می‌گذرد.
در سال ۱۳۸۴ با ابلاغ سیاستهای اصل ۴۴ به سازمان خصوصی‌سازی، نهادهای مسئول و نهادهای اقتصادی حاکمیتی، روند تدریجی واگذاری‌ها به مردم و بخش تعاون باید به جریان می‌افتاد ولی در این زمینه توفیق چندانی حاصل نشد و شرکتهای دولتی به جای آنکه به بخش تعاون و مردم واگذار شوند، بعضا به افرادی که از رانت و رابطه برخوردار بودند واگذار شدند. متاسفانه در جریان خصوصی‌سازی شرکتهای گران قیمت با قیمت‌ها پایین و تحمیل یکسری وام‌ها واگذار شد که بعدها بخشی از این کارخانه‌ها را سازمان خصوصی‌سازی پس گرفت و در خصوص برخی دیگر قوه قضاییه ورود کرد.
در صورتی که سیاستهای اصل ۴۴ مجدد بازنگری شود و به همین نسبت تصدی‌گری دولت در اقتصاد کم شود، بخش تعاون می‌تواند در مسیر رشد و بالندگی قرار گیرد. در دولت چهاردهم بازنگری سیاستهای اصل ۴۴ انجام شود تا سهم بخش تعاون از ۵ درصد به بیش از ۱۰ درصد افزایش یابد و همزمان با کاهش تصدی‌های دولتی، تعاونی‌ها به جایگاه واقعی خود در اقتصاد دست پیدا کنند.


🔻روزنامه همشهری
📍 نقد بیانیه جبهه اصلاحات به سبک علامه مصباح
✍️ محسن مهدیان
بیانیه جبهه اصلاحات را اگر نخوانده‌اید، خلاصه اش چنین است: غنی‌سازی را کنار بگذارید، با آمریکا مستقیم و جامع مذاکره کنید و به بازرسان آژانس هسته‌ای اجازه نظارت گسترده دهید.
این بیانیه از زوایای مختلف قابل نقد است، اما ترجیح می‌دهم روش انتقادی علامه مصباح یزدی در ماجرای فتنه ۸۸ را یادآوری کنم؛ روشی که بسیار آموزنده بود.
در آن سال‌ها تحلیل‌های گوناگونی درباره فتنه ارائه می‌شد: امنیتی، اعتقادی و .... اما نگاه آیت‌الله مصباح بیش از همه بر پایه روان‌شناسی و شخصیت‌شناسی افراد استوار بود و صرفا به دنبال ضوابط منطقی و برهان‌های پیچیده نمی‌رفتند. اینکه دقیقا چه گفتند بماند؛ رجوع کنید که شیرین است.
این روش تحلیلی قابل تأمل است، چراکه بسیاری از مباحث امروز فضای رسانه‌ای بیش از آنکه تحلیل باشند، روایت‌اند. تفاوت روشن است: روایت، بازتاب احساس و تلقی افراد است نه حقیقت میدان. این احساس‌ نیز ریشه در شاکله و خصلت انسان دارد؛ همان‌طور که برداشت آدم ترسو با آدم شجاع از یک واقعه یکسان نیست.
خدا رحمت کند شهید مطهری را، می‌گفت گاهی انسان آن‌قدر می‌ترسد که به بیماری «استسباع» دچار می‌شود و مثال حیوانی را در جنگل می‌زد که از ترس شیر، به سمت شیر فرار می‌کند. بسیاری از تحلیل‌های سیاسی امروز هم چنین‌اند؛ آن‌قدر رنگ اضطراب و انفعال دارند که آدم نگران می‌شود مبادا زندگی شخصی گویندگان هم آسیب ببیند.
مرحوم مصباح یادآور می‌شد که فتنه را باید بیش از هر چیز با تحلیل شخصیتی فهمید، نه صرفا با ضوابط فکری. البته نقد استدلال‌ها نیز لازم است، به‌ویژه برای کسانی که ممکن است این سخنان را باور کنند. اما پرسش اینجاست: به کسانی که پس از حمله نظامی آمریکا ـ آن‌هم در بحبوحه مذاکره، آن‌هم با هدف قرار دادن تأسیسات هسته‌ای و ترور مردم، دانشمندان و نظامیان ما ـ باز هم از مذاکره مستقیم و جامع با آمریکا سخن می‌گویند، چه باید گفت که حق مطلب ادا شود؟
مرحوم مصباح یزدی در ادامه همین مباحث، تمثیلی شنیدنی از مرحوم شیخ غلامرضا یزدی نقل می‌کرد. او می‌گفت: «شبی بارانی در یزد، به مهمانی دعوت داشتم. بر الاغی سوار شدم و در کوچه‌ای به جوی آبی رسیدم. پوشش روی آن سست بود، پای الاغ فرو رفت و من هم به زمین افتادم. همه لباس‌هایم گل‌آلود شد. همسایه‌ها مرا به خانه بردند، لباسم را عوض کردند و سر و صورتم را شستند. منصرف شدم و به خانه بازگشتم. یک سال بعد، دوباره به همان خانه دعوت شدم. باز هم با همان الاغ رفتم. وقتی به همان کوچه رسیدیم، الاغ ایستاد. هرچه کوشیدم حرکت نکرد. پیاده شدم تا علت را بفهمم. ناگهان یادم آمد سال گذشته در همین نقطه پای الاغ در گل فرو رفته بود و ما هر دو زمین خورده بودیم. به همین دلیل دیگر حاضر نبود از آن مسیر عبور کند.» شیخ غلامرضا یزدی این ماجرا را بر منبر نقل می‌کرد و در پایان می‌گفت: «عزیزان من، سعی کنید از این الاغ کمتر نباشید.»



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین