با لبخند همیشگی و چای سردشده روی میز، بیماران را با اسم کوچک صدا میکند، انگار دوست قدیمی آنهاست. «فاطمه جان، بیا یه سونوگرافی بدیم ببینیم چی به چیه.» این لحن صمیمی و مشارکتیاش، انگار او و بیمار یک تیماند، به همه حس امنیت و دلگرمی میدهد.
از سالها پیش، مادرانی که برای زایمان پیش او میآمدند، حالا فرزندانشان را میآورند. یکی از بیماران میگفت: «خانم دکتر خندهبهلب، بیماران وفادار داره.» اما این روزها، لبخند او گاهی پشت غمی پنهان میشود. صبح، زن و شوهری با اشتیاق برای درمان نازایی میآیند و میگویند: «هر چقدر لازم باشه خرج میکنیم، فقط بچهدار بشیم.» اما عصر، زنی با مانتوی رنگورورفته و درد شدید میآید. وقتی خانم دکتر میگوید: «زهرا جان، بهتره یه سونوگرافی بدیم تا مطمئن بشیم»، سرش را پایین میاندازد و میگوید: «ننویس، خانم دکتر. نمیتونم.»
لبخند خانم دکتر میپرد. خودش را جمعوجور میکند، نسخهای حداقلی مینویسد و میگوید: «اینا رو بخوریم تا ببینیم چی میشه.» اما خوب میداند مسکن درمان نمیکند. بعدها برای دوستش با اشک تعریف میکند: «وقتی سرانه سلامت در ایران ۱۱۶ دلار است، اما در کشورهای پردرآمد ۹۷۸ دلار، چطور میتونم از مریض انتظار داشته باشم هزینه سونوگرافی بده؟ از سال ۹۵ که هزینهها از جیب مردم بالا رفته، تورم از یارانههای دولت پیشی گرفته.»
خانم دکتر میگفت: «چند سال پیش شاید یکی میگفت نمیتونه، اما حالا آنقدر زیاد شدن که باید بپرسم: میتونیم سونوگرافی بدیم؟» وقتی «نه» میشنود، قلبش میفشرد. میداند اگر درمان پیش نرود، بیمار بعدها هم پول بیشتری خرج میکند و هم شانس بهبودیاش کم میشود. بین مراجعات، گاهی بیصدا اشک میریزد، بهویژه وقتی میبیند یکی برای بچهدار شدن هر هزینهای میکند، اما دیگری برای زنده ماندن خودش هم پولی ندارد.
خانم دکتر هنوز با لبخند بیماران را بدرقه میکند، اما در دلش سؤالی میچرخد: وقتی سلامت برای بعضیها آرزو شده، من چه میتوانم بکنم؟
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست