🔻روزنامه تعادل
📍 ابهامات تغییر واحد پولی و حذف ۴ صفر!
✍️ آلبرت بغزیان
همزمان با افزایش نرخ تورم در ایران در هر دوره و هر دولتی موضوع حذف ۴ صفر یا ۳ صفر، مطرح میشود. در واقع دولتها تصور میکنند با یک چنین تصمیمی میتوانند کمی از شدت و حدت تورم حداقل در ظاهر جلویگیری کنند، اما آیا واقعا اینگونه است و حذف صفر از پول ملی ایرانیان باعث تقویت ارزش پول ملی شده و کمکی به اقتصاد ایران میکند؟ مساله این است که حذف صفر از مقابل اسکناسهای ایران، نه باعث مهار تورم میشود نه ارزش پول ملی را تقویت میکند، نه ارزش خارجی پول ایران را بهبود میبخشد، نه اشتغالی ایجاد میکند و نه رشد اقتصادی را تقویت میکند! حتی از نظر من ممکن است تبعات منفی قابل توجهی هم در اقتصاد به جای بگذارد، چون در اقتصاد ایران موضوع انتظارات و شکل ظاهری اقتصاد، اثرات عینی در وضعیت اقتصادی دارد. اساسا باید پرسید چرا ۴ صفر حذف شود و چرا ۶ صفر و ۳ صفر و... حذف نشود؟ در زمان احمدینژاد که تازه تکانههای تورمی ایجاد شده بود، صحبت از حذف ۳ صفر بود، امروز که تورم بیشتر است، مسوولان میخواهند ۴ صفر را حذف کنند. ممکن است، مدتی بعد که اوضاع تورم بدتر شد، مسوولی بخواهد ۶ صفر را حذف کند! بررسی ماهوی نظام تصمیمسازیهای اقتصادی کشورهایی مانند ترکیه و آرژانتین و... که دست به حذف صفر از پول ملی خود زدند نشان میدهد این کشورها قبل از این اقدام دست به اقدامات و اصلاحاتی در اقتصاد زدند که زمینه حذف صفر را فراهم کردند. به عبارت روشنتر، حذف صفر از پول ملی به تنهایی واجد هیچ ویژگی مثبت در اقتصاد نخواهد بود. تنها یک آرایش ظاهری و زیباسازی سطحی است. وقتی خانهای کوبیده و ساخته شد، سپس زیرسازی و روسازی به درستی انجام شد و برقکشی و بتونکاری و گچبری آن کامل شد، تازه در آخرین مرحله گفته میشود باید حیاط نیز موزاییک شود و درخت و گل کاشته شود. اینکه فردی ابتدا زمینی را بخرد و در آن گل بکارد و حیاطش را موزاییک کند، اشتباه و بیفایده است. در مورد حذف صفر هم زمانی ایران باید دست به یک چنین اقدامی بزند که نرخ تورم در اقتصاد به ۵ الی ۶درصد رسیده باشد و شاخصهای اقتصادی در مسیر رشد باشد. سرمایهگذاری داخلی و خارجی به مرحلهای رسیده باشد که سرمایهگذاران خارجی هم با اعتماد راهی ایران شوند و سرمایهگذاری کنند. در یک چنین شرایطی است که حذف صفرها میتواند سر و شکل مناسبی به اقتصاد بزند. نه مانند اقتصاد فعلی ایران که متوسط نرخ تورم در آن بالای ۴۰درصد است، نرخ اشتغال پایین است و درآمد سرانه نزولی شده است. در این شرایط حذف صفر بدون انجام اصلاحات بیفایده است. من مخالف یک چنین ظاهرسازیهای بیهودهای هستم. قبل از این تصمیم ایران باید اصلاحات زیربنایی اقتصادی را در دستور کار قرار دهد. البته این تصمیم ماحصل تصمیمات وزرای قبلی است و وزیر اقتصاد فعلی در آن نقشی ندارد. حذف صفر از اسکناسها فقط یک تغییر مقطعی ایجاد میکند. از شنیدهها پیداست که حتی تغییر واحد پول هم مطرح نیست و فقط بحث صفر از اسکناس مطرح شده است. بدون تردید پس از مدتی با رشد تورم دوباره اوضاع مانند قبل میشود. اگر قرار است این نوع تصمیمات انجام شود، بهترین زمان برای تغییر واحد پولی کشور است. یعنی به جای یک دهم، یک صدم واحد پولی را تعریف کنیم. همه کشورها یک واحد پولی مشخص دارند و یک واحد یک صدم. مثلا یک دلاری معادل ۱۰۰ سنت است. درهم هم همینطور، یورو هم همینطور و پوند هم به همین شکل. واحد پول کشور امریکا، دلار است و سنت برای اقلام خرد استفاده میشود. برای ایران اما برعکس است. از ابتدای تشکیل بانک مرکزی، واحد پولی ایران ریال شده، اما مردم به صورت خودجوش، ۱۰ ریال را یک تومان کردهاند. اساسا تومان، واحد پولی ما نیست و مرتبط به فردی به نام تومانیان است که نهادهای پولی ایران را ساماندهی کرد (برخی میگویند تومان مربوط به دوران مغول است). راهکار درست این است که واحد پول ملی ایرانیان تومان شود و بعد هر تومان ۱۰۰ ریال درنظر گرفته شود، بنابراین ایران قبل از یک چنین اقداماتی برای حذف ۴ صفر باید اصلاحات مالی را در دستور کار قرار دهد. تازه پس از آن اقدام به تغییر واحد پولی و بهروز آوری آن کند. بدون انجام این مراحل، حذف ۳ صفر یا ۴ صفر یا حتی حذف ۶ صفر، دردی را از اقتصاد ایران دوا نمیکند. مانند خودرویی میشود که مشکل موتوری و گریبکس و... داشته باشد اما صاحب آن زیر خودرویش رینگ اسپرت بیندازد. یک چنین زیباسازی، نه تنها جذاب نیست، بلکه مشکلات بسیاری هم ایجاد میکند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 دو موتور محرک رشد
✍️ حمید آذرمند
رشد اقتصادی سال گذشته طبق اعلام مراجع حدود ۳درصد بوده است. در یک افق زمانی طولانیتر، از ابتدای دهه۹۰ تاکنون، متوسط رشد اقتصادی کشور کمتر از ۲درصد بوده که ناگفته پیداست عملکرد رشد فاصله بسیاری با اهداف تعیینشده در برنامههای توسعه دارد.
از سوی دیگر، طی سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۳، متوسط رشد اقتصادی رقبای اصلی ایران در منطقه، یعنی عربستان و ترکیه، به ترتیب برابر با ۴درصد و ۵.۵ درصد بوده است. کاهش رشد اقتصادی کشور و ماندگاری شرایط رکود، تحتتاثیر عوامل متعددی است. مهمترین ریشه آن، کاهش نرخ رشد «موجودی سرمایه خالص» است که در مباحث نظری بهعنوان عامل اصلی تعیینکننده رشد اقتصادی به شمار میآید. متوسط رشد «موجودی سرمایه خالص» کشور، طی یک دوره ۴۰ساله تا قبل از دهه۹۰، برابر با ۵درصد بود درحالیکه میانگین رشد این متغیر طی یک دهه گذشته به کمتر از یک درصد کاهش یافت. البته تحلیل علل کاهش سرمایهگذاری، خود بحث مفصلی است که خارج از این مجال است.
چشمانداز رشد اقتصادی
بر اساس فروض مختلف میتوان رشد اقتصادی سالهای آینده را سناریوسازی کرد و تخمین زد. با فرض عدمتشدید تهدیدهای خارجی و درصورت تداوم شرایط موجود و با توجه به وضعیت قطعی برق و گاز، محدودیت آب، اختلال در اینترنت کشور و تنگنای مالی بنگاهها، رشد اقتصادی سال جاری رقمی بین نیم تا یک درصد تخمین زده میشود. در صورت تداوم فروض مذکور، انتظار میرود متوسط رشد اقتصادی ۵سال آینده احتمالا رقمی بین یک تا ۲درصد باشد. اگرچه فعلا بازنگری کلی در سیاستهای قیمتی بازار انرژی چندان متصور نیست، ولی با توجه به تشدید شکاف عرضه و تقاضای انرژی، خواسته یا ناخواسته، تعدیل قیمتهای انرژی در آینده اجتنابناپذیر است که آن نیز به عنوان یک شوک منفی طرف عرضه، مزید بر تعمیق رکود خواهد شد.
عوامل محدودکننده رشد اقتصادی
عوامل محدودکننده رشد اقتصادی در سالهای آینده را میتوان به سه دسته عوامل زیرساختی (انرژی، آب و لجستیک)، تنگنای مالی و اعتباری و بیثباتی اقتصاد کلان دستهبندی کرد. محدودیت عرضه برق، گاز و آب، بهطور جدی رشد صنایع بزرگ و صادراتمحور کشور، بهویژه فلزات اساسی و پتروشیمی را محدود خواهد کرد. تنگنای مالی نیز قید مهمی برای توسعه سرمایهگذاریهای جدید و حفظ سطح فعلی تولید در صنایع مختلف خواهد بود. تورم مزمن و ناپایداری نرخ ارز نیز به عنوان یک عامل محدودکننده رشد اقتصادی نقش ایفا خواهد کرد.
در چنین شرایطی برخی کارشناسان بدون توجه به محدودیتهای سمت عرضه اقتصاد، ممکن است توصیه کنند از طریق سیاست انبساط پولی و اعتباری، تقاضای کل تحریک شده و اقتصاد از رکود خارج شود. باید تاکید کرد که شواهد حاکی از کاهش سطح تولید بالقوه اقتصاد و کاهش ظرفیتهای مولد در بخشهای مختلف اقتصادی است. در چنین شرایطی قطعا تحریک تقاضا از طریق سیاستهای انبساط پولی و اعتباری نه تنها منجر به افزایش رشد اقتصادی نخواهد شد، بلکه به سادگی منجر به افزایش تورم مزمن به سطوح بالای ۴۰درصد خواهد شد.
طرحی نو دراندازیم
آنچه گفته شد از باب انذار بود و نباید موجب ناامیدی شود. اقتصاد ایران دارای ظرفیتهای بینظیری برای رشد است و دستیابی به نرخ رشد اقتصادی بالا و پایدار کاملا دستیافتی است که صد البته شروطی دارد. راه خروج از رکود مزمن فعلی، نه سیاستهای انبساطی سمت تقاضا، بلکه تغییر مسیر در سیاستهای سمت عرضه اقتصاد است. به بیان دیگر آنچه معادلات فعلی را دگرگون خواهد کرد، اجرای مگاپروژههای عظیم ملی است که با توجه به محدودیتهای فعلی، شاید در نگاه اول ناممکن نماید. مطالعات نشان میدهد اجرای مگاپروژههای عظیم ملی که بتواند تغییر عمده در ظرفیت عرضه اقتصاد ایجاد کند، در مناطق مرکزی کشور غیرممکن است. آنچه مانع اجرای مگاپروژهها میشود در درجه نخست محدودیت شدید در تامین برق، گاز، آب و زیرساخت لجستیک است. علاوه بر محدودیتهای مذکور، سیاستهای کلان از قبیل سیاستهای ارزی و تجاری نامناسب، دخالت در قیمتگذاری و محدودیتهای اعتباری نیز مزید بر مشکلات شده است. پیشنهاد مشخصی در اینجا ارائه میشود که مشتمل بر دو محور اساسی است: اقتصاد دیجیتال و اقتصاد دریا.
اقتصاد دیجیتال، ظرفیت آن را دارد که سهمی معادل ۱۰درصد تولید ناخالص داخلی کشور را به خود اختصاص دهد. البته آثار غیرمستقیم تحول دیجیتال، فراتر از سهم مستقیم آن در اقتصاد است. مطالعاتی وجود دارد که نشان میدهد فعالیتهای مرتبط با اقتصاد دیجیتال از جمله هوش مصنوعی، اینترنت اشیا، کلاندادهها، فینتکها و نظایر آن، بالاترین ظرفیت جهش را در مقایسه با سایر فعالیتهای اقتصادی در جهان دارد. علاوه بر سهم مستقیم، زیرساختهای اقتصاد دیجیتال میتواند سایر فعالیتهای اقتصادی از جمله صنعت مالی، حوزه خدمات درمان و سلامت، لجستیک، انرژی، بازرگانی و خردهفروشی، آموزش و نظایر آن را متحول کرده و موجب افزایش کارآیی سایر بخشهای اقتصادی، کاهش اتلاف منابع، کاهش مصرف انرژی و بهبود کیفیت خدمات شود. این مفهوم در اقتصاد، بهرهوری نام دارد که یکی از عوامل سهگانه رشد اقتصادی پایدار است.
با توجه اینکه در برنامه هفتم تاکید بر تحول دیجیتال شده است، پیشنهاد میشود یکی از مناطق آزاد جنوب کشور بهعنوان «پایتخت اقتصاد دیجیتال» تعیین شود. بهعنوان مثال جزیره کیش ظرفیت تبدیل شدن بهعنوان پایتخت اقتصاد دیجیتال را دارد. البته الزامات تحقق این ایده آن است که معافیتهای مالیاتی واقعی بهویژه ارزشافزوده برای شرکتهای صنعت دیجیتال اعمال شود. همچنین لازم است مقررات بازار کار و نیز ضوابط ارزی و مقررات مربوط به بازگشت ارز و ضوابط صادرات خدمات نرمافزاری و سایر محصولات دیجیتال برای فعالان این صنعت بهطور کامل بازنگری شود و حداکثر انعطاف و آزادی عمل اعمال شود. همچنین امکانات لازم برای انتقال شرکتهای فعال در حوزه اقتصاد دیجیتال در سراسر کشور به جزیره کیش فراهم شود و مشوقهای لازم برای تاسیس شرکتهای جدید و جذب سرمایهگذاران خارجی برای فعالیت در این حوزه در نظر گرفته شود. بدیهی است تحول دیجیتال در کشور و تحقق ایده ایجاد پایتخت اقتصاد دیجیتال در کیش، به یک برنامه جامع، قوانین مدون مناسب، انتصاب مدیرانی با اختیارات کامل و عدم دخالت دستگاههای مرکزی نیاز دارد.
پیشنهاد دیگر، توسعه اقتصاد دریامحور است. معدود حوزهای در کشور که ظرفیت نامحدودی برای ایجاد زیرساختهای جدید، توسعه کسبوکارهای جدید، انتقال ثقل جمعیت و جذب سرمایهگذاری خارجی دارد، حاشیه جنوب شرق کشور یا همان منطقه مکران است. از جمله مزیتهای این منطقه، دسترسی به آبهای آزاد، ظرفیت نامحدود تولید انرژی خورشیدی، امکان توسعه آبشیرینکنهای بزرگ مقیاس و استخراج آب ژرف، ظرفیت توسعه شیلات و شورورزی، امکان توسعه صنایع دریایی، توسعه گردشگری دریایی، ایجاد واحدهای بزرگ مقیاس کشت و صنعت، احداث واحدهای جدید صنایع فلزی و معدنی، توسعه صنایع پتروشیمی و نظایر آن است.
اقتصاد دریامحور، بهرغم ابلاغ سیاستهای کلی توسعه دریامحور، تاکنون مورد غفلت دولتها بوده است. بخشخصوصی و حتی سرمایهگذاران خارجی تمایل بسیاری به سرمایهگذاری در اقتصاد دریامحور در منطقه مکران دارند؛ ولی بیبرنامگی دولتها و فقدان مدیریت متمرکز در این منطقه مانع شکوفایی این ظرفیت شده است. بهطور خاص لازم است از ظرفیت بینظیر جزیره قشم و بندر چابهار بهعنوان مرکز اقتصاد دریامحور کشور، بیشترین بهرهبرداری به عمل آید. در انتها تاکید میشود که توسعه اقتصاد دریامحور میتواند بهعنوان مهمترین محرک رشد اقتصادی، ایجاد اشتغال، افزایش درآمدهای ارزی و کاهش وابستگی به اقتصاد نفتی عمل کند. گفته میشود بر اساس برآوردها، ابعاد اقتصاد دریا در جهان سالانه بالغ بر هزارمیلیارد دلار است که متاسفانه سهم ایران کمتر از یک درصد بوده است.
🔻روزنامه کیهان
📍 حزبالله لبنان آماده شده است
✍️ سعدالله زارعی
حزبالله در لبنان وضعیت تثبیتشدهای دارد، کمااینکه شیعیان در این کشور وضع تثبیتشده دارند. شیعیان ۱/۶ میلیون نفر از جمعیت نزدیک به ۴/۵ میلیون نفری لبنان را به خود اختصاص دادهاند و حدود ۳۵ درصد میباشند. این جمعیت برخلاف جمعیت مسیحی و سنی این کشور، از یکطرف اکثریت نسبیاند و از طرف دیگر از جهت سیاسی یکدست میباشند. این وضعیت طی دهههای اخیر به شیعه امکان داده است تا تندبادهای زیادی را پشتسر بگذارد و شکسته نشود. از دل اکثریت نسبی شیعه، حزبالله بیرون آمده که مورد قبول همه اجزاء شیعه از مجلس اعلای شیعیان تا جنبش امل و از جبال تا جنوب میباشد و از این رو تضعیف حزبالله که طی چهار دهه اخیر خیلی از جریانات داخلی، منطقهای و بینالمللی برای آن همداستانی کردهاند، همواره با دیواره مستحکم شیعه مواجه گردیده و به جایی نرسیده است. هرگونه اقدام برای تضعیف حزبالله در حالی که هیچ جایگزینی هم برای آن وجود ندارد، در گام اول به مثابه اقدام برای تضعیف شیعیان میباشد و در گام دوم به مثابه اقدام برای تضعیف امنیت و قدرت دفاعی لبنان خواهد بود.
تاکنون سه بار با سمت و سوی کنترل لبنان، قطعنامههایی صادر گردیده و در آذر ماه سال قبل یک متن آتشبس هم صادر شد، اما هیچکدام از این اقدامات نتوانستهاند منجر به ضعیف شدن حزبالله شوند. متن جامعه لبنان بهخوبی میداند که اگر سلاح حزبالله نبود، لبنان حتماً سرنوشتی بدتر از سوریه پیدا میکرد؛ چرا که لبنان در مقایسه با سوریه، از حیث جمعیت، جغرافیا، قدرت ارتش و مناسبات برونمرزی، بسیار ضعیفتر از سوریه میباشد. دیوارههای سوم، چهارم و پنجمی هم برای جلوگیری از تضعیف حزبالله وجود دارد؛ جبهه مقاومت، جمهوری اسلامی و ملتهای منطقه با درک اینکه حزبالله مهمترین عنصر کنترل رژیم صهیونیستی در حوزه مدیترانه و شامات میباشد، با هرگونه سیاست مبتنی بر تضعیف حزبالله مقابله میکنند کما اینکه در تحولات اخیر شاهد انواعی از اقدامات شخصیتهای بزرگ دینی و سیاسی منطقه برای حفظ قدرت حزبالله بودهایم.
حزبالله لبنان به دلیل همین موقعیت، بارها در معرض فشارهای مختلف قرار گرفته اما همواره با موفقیت از آن خارج شده و به موقعیت مستحکمتری هم رسیده است. حزبالله یکبار در زمان جنگهای داخلی لبنان - که در آن هیچ نقشی نداشت - زیر فشار قرار گرفت اما پیامد نهائی آن پیمان طائف بود که علیرغم آنکه از سوی مخالفان حزبالله تشکیل و تنظیم شده بود، به تثبیت موقعیت نظامی حزبالله در لبنان منجر گردید. بعدها وقتی سوریه ناگزیر به خارج کردن نیروهای نظامی خود از لبنان شد، بعضی گمان کردند زمان تضعیف موقعیت حزبالله در لبنان فرا رسیده است، اما عملاً پس از آن اتکاء نظامی - امنیتی لبنان به جای سوریه به حزبالله معطوف گردید و موقعیت تازهای را در اختیار حزبالله قرار داد. بعدها در جریان جنگ ۳۳ روزه، قطعنامه ۱۷۰۱ در ۲۰ مرداد ۱۳۸۵ صادر شد. این قطعنامه ناظر بر خلع سلاح حزبالله بود ولی در باطن عملاً به توسعه قدرت نظامی حزبالله منجر شد تا جایی که رژیم اسرائیل به آن لقب «بزرگترین قدرت موشکی غیردولتی دنیا» داد. قطعنامه ۱۷۰۱ رژیم اسرائیل را بر سر دو راهی قرار داد که طی هر دو راه آن به ضرر تلآویو تمام میشد. اسرائیل یا باید به مفاد این قطعنامه تن میداد که در این صورت باید از هرگونه اقدام زمینی، هوائی و دریایی علیه لبنان (در وجوه نظامی و امنیتی) چشم میپوشید و با بقیه کشورهای همسایه نیز چنین توافقی انجام میداد و در مورد لبنان باید میپذیرفت که در امور داخلی این کشور که حزبالله بخشی از آن بود، هیچ مداخلهای نداشته باشد و یا باید راه نقض آتشبس را در پیش میگرفت که در این صورت هم حزبالله، مسلحتر و قدرتمندتر میشد چرا که موانع پیشروی حزبالله (مندرج در قطعنامه) کنار گذاشته میشد. اسرائیل راه دوم را انتخاب کرد. نتیجه آن حزباللهی شد که در سال ۱۴۰۲ / ۲۰۲۳ بدون آنکه با حمله اسرائیل مواجه باشد، در دفاع از غزه به جنگ آن رفت.
رژیم اسرائیل و حزبالله لبنان در سهشنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ پس از نزدیک به سه ماه جنگ به آتشبس رسیدند و این در حالی بود که اسرائیل در روز یکشنبه ۴ آذر ضربات سنگین حزبالله را از شمال تا عمق سرزمینهای اشغالی متحمل شده و دریافته بود علیرغم شهادت دبیرکل و جمع زیادی از فرماندهان ارشد و بخش قابل توجهی از بدنه، حزبالله قدرت تسلیحاتی و اراده فرماندهی و تدابیر عملیاتی خود را حفظ کرده است. حزبالله پس از آن و در طول بیش از ۸ ماه گذشته، مفاد آتشبس را علیرغم نقض مکرر از سوی اسرائیل حفظ کرده است. چرا؟ زیرا جمعبندی حزبالله این بود که آتشبس با همه نواقص آن به نفع اوست؛ حزبالله در مواجهه با صحنه داخلی و برای آنکه اداره داخلی شرایط لبنان را از دست ندهد، به تمرکز در نقطه سیاسی - اجتماعی نیاز داشت. این تمرکز تلاشهای متراکم غربی - عربی برای به آشوب کشیدن لبنان - که این آشوب میتوانست لبنان را به مرغزار حملات اسرائیل تبدیل نماید - را به هم زد کمااینکه امروز از حیث سیاسی در وانفسای تشدید آشوبهای منطقهای، لبنان سامان مناسب خود را دارد و ارکان آن بهطور عادی فعالیت میکنند و از این حیث وضع داخلی امروز لبنان از وضعی که در سالهای اخیر داشته بهتر است. آتشبس ۶ آذر بارها از سوی رژیم غاصب نقض شده و این میتواند به زودی به کنار گذاشتن آن توسط حزبالله منجر شود کمااینکه در دو ماه گذشته شیخ نعیم قاسم بارها بر محتمل بودن آن تأکید کرده است. حزبالله لبنان اگر پس از نزدیک به ۸ ماه، اقدام نظامی علیه رژیم اسرائیل را از سر بگیرد، به مشروعیت جدیدی در داخل و در منطقه دست مییابد. از آنجا که امروز رژیم اسرائیل و مهمترین حامی آن (آمریکا)، از حیث افکار عمومی مسلمانان در بالاترین حد از تنفر قرار دارند، از سرگیری اقدام نظامی از سوی حزبالله بیش از پیش آن را در کانون توجه قرار میدهد.
آمریکا برای چارهاندیشی درباره لبنان؛ دو بار «توماس باراک» سفیر این کشور در ترکیه را به عنوان «نماینده ویژه» راهی بیروت کرده است. باراک ابتدا یک طرح سه ماهه دو مرحلهای آورد که ناظر به خلع سلاح مرحلهای حزبالله و تحویل تونلهای آن بود که نتوانست پذیرش لازم را بهدست آورد و این در حالی بود که طرح او از سوی بعضی طرفهای بینالمللی و منطقهای حمایت میشد. خود اینکه این طرح رد شد، یعنی حزبالله در وضعیت انفعالی قرار ندارد و نمیتوان هر طرحی را به آن تحمیل کرد. با تغییراتی در طرح آمریکا، توماس باراک دوباره به بیروت آمد و دایره خلع سلاح حزبالله را محدود کرد؛ اما این بار هم حزبالله و جامعه شیعه و بخش بزرگی از دولت و حاکمیت لبنان طرح آمریکا را رد کردند. توماس باراک در آخرین توئیت خود نومیدانه و البته به گونهای تهدیدآمیز نوشت «ما دیگر کاری نداریم و پاسخگوی رخدادها نخواهیم بود.» دولت آمریکا تا زمان نوشتن این یادداشت واکنش رسمی به موضع لبنان نداشته و بیانیهای صادر نکرده است و این میتواند به این معنا باشد که آمریکا ممکن است، طرح جدیدی را روی میز بگذارد که قاعدتاً از آنچه نماینده ویژه رئیسجمهور آن طی دو مرحله به بیروت آورد ضعیفتر خواهد بود.
منطق حزبالله روشن است، حزبالله میگوید اسرائیل به قطعنامه ۱۷۰۱، پایبند نبوده و در آتشبس ۶ آذر هم طرف نقضکننده بوده است. پس میان لبنان و اسرائیل متنهایی وجود دارد که اگر قرار است به چیزی عمل شود، همین متنها هستند. دولت لبنان میداند که در مواجهه با حزبالله و سلاح آن، صلاحیت محدودی دارد و نمیتواند چیزی را بپذیرد که مورد قبول حزبالله و شیعیان نباشد. بنابراین دولت لبنان در این صحنه دست به عصا راه میرود تا شرایط داخلی لبنان به هم نریزد و بقاء دولت به خطر نیفتد. پس واضح است که حزبالله بهعنوان صاحب مقاومت و صاحب سلاح، تعیین مصلحت مینماید.
اما همه میدانند که درگیریهای منطقهای با محوریت رژیم به پایان نرسیده و هر لحظه ممکن است شعله درگیری از نقطهای بالا بگیرد. این شرایط حتماً برای حزبالله فرصتهای بزرگی در پی میآورد. حزبالله اینک میتواند جنگی که در روز ۶ آذر متوقف کرده را با قدرت بیشتری از سر بگیرد و همان بلایی که اسرائیل را در روز سهشنبه ۶ آذر وادار به پذیرش آتشبس کرد، بر سر این رژیم وارد کند.
در این فرصت ۸ ماهه، حزبالله از حیث سازمانی، بررسی نقاط ضعف و تمهید اقداماتی برای غلبه بر نقاط ضعف و تقویت سلاح خود، به موقعیت بهتر رسیده است. ضمن اینکه در این ۸ ماه، فرآیند داخلی لبنان را به گونهای دنبال کرده که توأم با جلب اعتماد بیشتر طرفهای غیرشیعه در لبنان به خود شود. پس میتوان این بحث را بدینگونه جمعبندی کرد که امروز حزبالله نه از حیث سازوکاری داخلی جامعه و حکومت لبنان با آن و نه از حیث توان مقابله با رژیم نگرانی چندانی ندارد. البته پرواضح است که از جنگ استقبال نکند اما وقتی با جنگی مواجه شود، پاسخ کوبنده آن هر چند برای لبنان هزینه داشته باشد، از سوی مردم و حاکمیت این کشور قابل قبول میباشد.
🔻روزنامه ایران
📍 هوشمندی حکمرانی
✍️ محمد فاضلی
اگر از شما بپرسند میزان هوش یا سطح هوشمندی نظام حکمرانی را چگونه اندازه میگیرید، چه پاسخی خواهید داد؟ پاسخ من به این سؤال خیلی روشن است: هوشمندی هر حکمرانی را باید بر اساس پاسخ آن به «فرآیندهای کندرو» شناخت و اندازه گرفت. بخش مهمی از هوشمندی یا بیهوشی حکمرانی در همین یک خط پاسخ نهفته است.
«فرآیندهای کندرو» آن نوع فرآیندهایی هستند که بسیار تدریجی، با ایجاد تغییرات ناملموس در کوتاهمدت، اما با اثرات بزرگ در درازمدت، عمل میکنند. چند نمونه از فرآیندهای کندرو را مرور کنیم.
تغییر اقلیم و گرم شدن کره زمین، فرآیندی کندرو است که در طول چند دهه، به تدریج حدود ۱ تا ۲ درجه سلسیوس بر میانگین دمای برخی کشورها و مناطق افزوده است. افزوده شدن ۲ درجه میانگین دما در طول ۳۰ سال به معنای اضافه شدن سالیانه ۰.۰۷ درجه سلسیوس دما است. این میزان افزایش دما اثرات آنی ندارد، اما بهتدریج باعث تغییراتی مهیب میشود.
افزایش دما سبب میشود بهتدریج بارشها کاهش یابد و بارشهای برف نیز به باران تبدیل شود. در ضمن، افزایش دما سبب ذوب شدن یخچالهای طبیعی شده و ذخیره آب را کاهش میدهد. تغییر بارش از برف به باران، باعث تغییرات بزرگ در رژیم روانآبها و رودخانهها شده، بر ذخیره سدها اثر میگذارد. افزایش تدریجی دما، تبخیر از پشت سدها را بیشتر کرده، بر پوشش گیاهی هم اثر میگذارد. بهرهوری محصولات کشاورزی را کم کرده و نیاز آبی آنها را هم افزایش میدهد. افزایش دما، در صورتی که با پاسخ مناسب در معماری ساختمانها مواجه نشود، نیاز به وسایل سرمایشی را افزایش داده و نیاز به انرژی برق را بیشتر میکند. فهرست تغییرات ناشی از افزایش تدریجی دما را میتوان بسیار بیشتر کرد اما برای بحث ما در همین حد کفایت میکند.
حکمرانی هوشمند که به ابزارهای سنجش تغییرات اندک و تدریجی مجهز است (سطح فناورانه)، به دانش و نیروی انسانی ضروری برای درک این تغییرات دسترسی دارد (سطح نیروی انسانی)، ساختار سازمانی و نظام نهادی آن برای پردازش و تحلیل چنین دادههایی آمادگی دارد (ظرفیت نهادی) و در سطح سیاسی میز کار تصمیمسازان و تصمیمگیران آن با دستورکارهای قلابی، غیرواقعبینانه و انحرافی پر و شلوغ نشده و مدیران و حکمرانانش وقت و تمرکز کافی برای پرداختن به خروجیهای سطوح فناورانه، انسانی و نهادی را دارند، میتواند تغییرات ناشی از فرآیندهای کندرو را درک کرده و به تدریج در برابر آنها واکنش مناسب نشان دهد.
اما وقتی این قابلیتها در دسترس نباشد، تغییرات تدریجی مثل تغییر اقلیم و گرمایش زمین، بنیانهای استواری ظرفیت زیستپذیری سرزمین را تضعیف میکند در حالی که خواجگان همه در بند نقش ایوانند.
من ۱۲ سال پیش از مفهوم «همآیندی بحرانها» در وصف روند حرکت ایران استفاده کردم.
منظورم این بود که همه بحرانهایی که در کشورهای دیگر به صورت مجزا و در مقاطع زمانی مختلف بروز کرده یا میکنند، در ایران امروز با هم رخ داده یا خواهند داد و به عبارتی همآیند و همگرا میشوند.
نقطه اشتراک همه آن بحرانهایی که به سوی ایران امروز همآیند شدهاند، کندرو بودن آنهاست.
بحران در صندوقهای بازنشستگی، فرونشست زمین، ناترازی انرژی، ناترازی بانکی، بحران آب، بحران در روندهای سیاست خارجی، زوال منابع مالی دولت، تضعیف سرمایه اجتماعی، نابودی آبخوانها و کسری تجمعی مخازن آب زیرزمینی، تشدید آلودگی هوا و گشوده شدن رخنههای بزرگ،
هیچ کدام فرآیندهایی یکباره نبودهاند. همه اینها بهتدریج و تحت فرآیندهای کندرو
رخ دادهاند.
واقعیت این است نظام حکمرانی در این کشور برای اندازهگیری، پردازش، تحلیل، تصمیمسازی و تصمیمگیری بهموقع و مناسب برای مواجهه با فرآیندهای کندرو سازماندهی نشده است.
اگر نظام حکمرانی ملزومات درک چنین فرآیندهایی را خلق نکند، بنیانهای زندگی مسالمتآمیز ذره ذره از بین میروند و بحرانهایی شبیه بحران آب، بیشتر و بیشتر دامنگیر زندگی ایرانیان میشوند.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 هزینههایی که مصالحه را به جای نزاع پیشنهاد میدهد
✍️ نادر کریمیجونی
در یک سناریوی انتزاعی تصور کنید جنگ دوم رژیم صهیونیستی علیه ایران آغاز شود و ایالاتمتحده آمریکا نیز در آن مشارکت کند، چه اتفاق جدیدی در اقتصاد نحیف ایران میافتد، چه آسیبی به ایران میرسد و چه فایدهای نصیب ایالات متحده و رژیم صهیونیستی میشود؟
هماکنون تلاشهای زیادی هم از سوی مقامات سیاسی- نظامی غرب و رژیم صهیونیستی و هم از سوی بازوهای رسانهای آن انجام میشود تا درباره قریب الوقوع بودن حمله نظامی احتمالی رژیم صهیونیستی به ایران هشدار داده شود. مسلم است که در دوره جنگ ۱۲روزه، رژیم صهیونیستی نقاط آسیبپذیر خود را مشاهده کرده و درصدد تقویت آن برآمده است. در طرف مقابل ایرانیان نیز فهمیدهاند که ادعاهای نظامیانمان در مورد توانایی نابودکننده علیه رژیم صهیونیستی وجود ندارد و اگرچه فرود برخی موشکها و پهپادهای ایرانی مشکلات و خسارات زیادی برای صنعت، اقتصاد و جامعه رژیم صهیونیستی پدید آورد اما تمام این مشکلات و خسارتها به فروپاشی و نابودی رژیم صهیونیستی نینجامیده است.
ادامه همین فهم ایرانیان اینگونه رقم میخورد که تداوم حملات به رژیم صهیونیستی و حتی افزایش آن، حتما به فروپاشی و نابودی این رژیم منجر نخواهد شد بنابراین همه ثمرها و نتایج حملات ایران- با هر شدتی- تنها به وارد آمدن برخی آسیبهای جانی و اقتصادی محدود خواهد شد و نتیجهای دیگر دربر ندارد.
حمله مجدد به ایران در عین حالی که به تاسیسات و اقتصاد این کشور ضربههایی وارد خواهد کرد و آسیبهایی خواهد زد، منفعت مهمی برای ایالاتمتحده و رژیم صهیونیستی ندارد. هم اکنون و از گذشته شهروندان ایرانی مشکلات گوناگونی را تجربه کردهاند. مشکلاتی که هماکنون ایرانیان با آن دستوپنجه نرم میکنند اگرچه بیشتر، آزاردهندهتر و سختتر است اما تازگی ندارد یعنی اگرچه ایرانیان از بروز و افزایش این مشکلات آسیب میبینند، اعتراض میکنند و نارضایتیهای خود را به شیوههای مختلف ابراز میدارند اما همانطورکه در عراق زمان صدامحسین و کرهشمالی امروز مشاهده میشود، همه این نارضایتیها جامعه را به براندازی و تغییر نظام تشویق نخواهد کرد.
در واقع ایرانیان معتقد نیستند که در پشت پیشنهادهایی که این روزها شنیده میشود، حسن نیت وجود دارد. در همین هفتههای گذشته همایش مونیخ از سوی پسر شاه سابق و رم از سوی مریم رجوی و طرفدارانش برگزار شد و هر دو طرف طرحهای فریبندهای در مورد آینده ایران ارائه کردند. نقطه ثقل این گردهماییها حمله به گروه مقابل بود و حملات لفظی تندی علیه طرف مقابل ایراد شد اما سخنرانی عنصر کلیدی هر دو همایش (رضا پهلوی و مریم رجوی) به جز لفاظیهای فریبنده هیچ محتوای دیگری نداشت و هر دو چهره در گفتار خود تلاش کردند با آنچه اروپا، رژیم صهیونیستی و ایالاتمتحده در مورد ایران میپسندند به عنوان وعدههای قابل تحقق در مانیفست خود مطرح کنند تا خارجیان به همکاری با ایشان ترغیب شوند.
روشن است که همه این تلاشها البته در ایران مخاطبان و هوادارانی دارد اما هیچیک از این تلاشها تاکنون نتوانسته به وجود آورنده حرکتی قابل لمس باشد و منتقدان این تلاشها در پارلمانهای اروپایی، سنا و کنگره آمریکا با تحقیر از برگزارکنندگان همایشهای مونیخ و رم میپرسند که آیا آنقدر قدرت دارند که در تهران یا هر شهر دیگر ایران، یک اجتماع ۵۰۰هزار نفری برگزار کنند؟ کاملا قابل درک است که نه فقط برگزارکنندگان که هواداران ایشان از پاسخ دادن به این سوال طفره بروند و درنهایت به آن پاسخ منفی بدهند.
این واقعیت آشکار البته از نظر راهبردنویسان در ایالاتمتحده و رژیم صهیونیستی دور نمانده و در واشنگتن و تلآویو، تحلیلگران با نگرانی میپرسند که اگر حمله به ایران باعث سقوط جمهوری اسلامی ایران نشود، یک جمهوری اسلامی زخمیتر شده چه فایدهای برای آمریکا و اسرائیل خواهد داشت؟ پاسخ ساده است، هیچ، بلکه زخمیتر کردن ایران، این کشور را به انجام پاسخهای خشنتر، بیملاحظهتر و اتخاذ رفتارهای رادیکالتر سوق خواهد داد. همانطور که آمریکاییها هم در گفتارهای اخیر مورد تاکید قرار دادهاند، بیشتر از رژیم صهیونیستی ناراحت و نگران هستند. ترامپ و اطرافیانش تصور میکردند پس از حمله و اتمام عملیات چکش نیمه شب، ایران مانند ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تسلیم خواهد شد و دستان خود را بالا خواهد برد سپس کاخ سفید و ترامپ خوشحال و خندان، اولین پیروزی خود را جشن خواهد گرفت اما این اتفاق نیفتاد.
اکنون در حالی که آمریکا و رژیم صهیونیستی ادعای نابودی کامل تاسیسات هستهای ایران را مطرح میکنندد، نمیدانند که ایران واقعا چقدر آسیب دیده و چگونه این آسیبها را برطرف میسازد، خسارتها را جبران میکند و دوباره به فعالیتهای هستهای خود ادامه میدهد. البته ترامپ میگوید دوباره این فعالیتها را در صورت شروع نابود خواهد کرد اما بعید به نظر میرسد که پرندههای آمریکایی و رژیم صهیونیستی برای انجام حمله مشترک به تاسیسات نابودشده یا هر نقطه احتمالی دیگر علاقهمند باشند چراکه هر دو میدانند که چگونه میتوان یک جنگ دیگر را شروع کرد اما نمیدانند که چگونه میتوان آن را به پایان رساند.
در واقع رهبران تلآویو و واشنگتن میدانند که بدون کنار رفتن جمهوری اسلامی، هر حملهای با هر وسعتی و با هر شدتی، چیز زیادی را در ایران تغییر نمیدهد و الگوی منزوی کردن صدام حسین در درون جغرافیای خود، در مورد ایران قابل تکرار و مفید نیست. تجربه جنگ ۱۲روزه نیز نشان میدهد از میان بردن مقامات سیاسی و نظامی در ایران، در هر سطحی که انجام شود الزاما نمیتواند باعث فروپاشی نظام یا حتی تزلزل ساختار حکومت ایران شود و آنچه در سوریه رخ داد و حکومت بشار اسد با استقبال شهروندان سوری از مهاجمان به سرعت فروپاشید، لزوما در ایران قابل تکرار نیست.
با این اوصاف راهبردنویسان در تلآویو و ایالاتمتحده واقعا نمیدانند که برای چه منظور باید به ایران حمله و هزینههای آن را تحمل کنند. ایران مانند لبنان و سوریه نیست که حمله به آن هزینه کمی داشته باشد و اگر قرار باشد که نظامیان ایران به حملات پاسخ دهند آن هزینه پاسخهای ایران هم به سایر هزینهها اضافه خواهد شد. علاوه بر این باقی ماندن جمهوری اسلامی در قدرت، منازعه با ایران را تا مدتهای نامعلوم تداوم خواهد بخشید.
شاید به همین دلیل است که اکنون در تلآویو و واشنگتن گزینه مصالحه هدفمند با ایران، بیش از هر زمان دیگر مورد توجه قرار گرفته است.
🔻روزنامه اعتماد
📍 مرغ سیاست تندروها
✍️ عباس عبدی
پس گرفتن لایحه موسوم به مقابله با اخبار خلاف در فضای مجازی علاوه بر اینکه ویژگی مثبت دولت را نشان داد، موجب شد یکی از اختلافهای رویکردی در ایران در موضوع سیاست و تصمیمگیری به خوبی آشکار شود. تندروها این اقدام را عقبنشینی نامیدند. عقبنشینی از دو زاویه طبقهبندی میشود. راهبردی یا تاکتیکی و سازمانیافته یا اضطراری. بدترین و فاجعهبارترین سیاستمداران کسانی هستند که هر نوع عقبنشینی سازمانیافته را در هر دو حالت راهبردی یا تاکتیکی رد میکنند، در نهایت دچار عقبنشینی اضطراری یا همان هزیمت و فرار میشوند. بهتر است مثال ملموسی از جنگ تحمیلی زده شود. پس از فتح خرمشهر این فرصت بود که ایران از شعارهای کلان جنگی خود به نوعی عقبنشینی سازمانیافته دست بزند. نظر رهبری انقلاب نیز عدم گسترش جنگ به داخل خاک عراق بود. ولی به هر دلیلی که در آن زمان غیر معقول نمیآمد، ادامه جنگ و ورود به داخل خاک عراق انتخاب شد. هنگامی که از سال ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ معلوم شد که پیشرویهای جدی و تعیینکننده در جنگ ممکن نیست، باید بلافاصله راهبرد جنگ تغییر میکرد ولی از آنجا که سیاست «وابستگی به مسیر» در ایران جدی بود، این اتفاق نیفتاد در حالی که اغلب دستاندرکاران حقیقت را میدانستند ولی این راه انتخاب نشد. پیروزیهای اندک با تلفات بالا در هر دو طرف به فرسایشی شدن جنگ انجامید. عقبنشینی سازمانیافته از مواضع (تاکتیکی یا راهبردی) مذموم و حیثیتی شده بود. در نتیجه توان جنگیدن تحلیل رفت. تا بهار ۱۳۶۷ که اینبار مواجه با عقبنشینی اضطراری یا همان فرار از جبهه شدیم.
خاطرات رزمندگان از بهار ۱۳۶۷ در جبههها بسیار تاسفبار است، برخی اسلحه را انداخته و با تغییر لباس به شهر خود میرفتند. عقبنشینی راهبردی و سازمان یافته ایران در پذیرش قطعنامه، توانست کشور را از آن بحران نجات بدهد. پذیرش قطعنامه یک عقبنشینی روشن بود ولی ناشی از اقتدار رهبری انقلاب بود و سازمانیافته انجام و بلافاصله آثارش در عملیات مرصاد دیده شد و اکنون هیچ کس از آن تصمیم خاطره منفی ندارد. در دهه ۱۳۷۰ یادداشتی را در روزنامه سلام نوشتم که شرح بدهم سیاست پدیدهای قدسی نیست، هر کس که بکوشد آن را قدسی کند، کاری جز سیاسی و عرفی کردن امر قدسی نکرده است و سیاسی کردن یعنی عرفی و سیال نمودن و این یعنی قدسیت را تهی از اثرگذاری میکند. آنان که علاقهای به عقلانیت ندارند و رویکرد خود را با مصالح مردم تنظیم نمیکنند، دنبال این هستند که تصورات و سیاستهای خود را با پوششی از امر قدسی عرصه کنند و راه را بر نقد آنها ببندند و دیگران را به سکوت وادار کنند. در حالی که تغییر و تحول لازمه امر عرفی و سیاست نیز پدیدهای عرفی و بینالاذهانی است. در این چارچوب عقبنشینی به ویژه در برابر خواست مردم نه یک ضعف که ناشی از قدرت است. فروتنی در برابر ملت روی دیگر اقتدار در برابر مخالفان ملت است.
ویژگی سیاست، عدم قطعیت در پیشبینیهای آن است. بنابراین سیاستمدار همیشه باید آماده باشد تا اگر نشانههایی از نادرستی راه را دید فوری به اصلاح و تغییر آن همت گمارد. اگر تصمیمی به هر دلیلی بر اثر بیاطلاعی و جهل گرفته شده است، باید از آن جهل عقبنشینی کرد. مقدس کردن این جهل و اصرار بر آن چیزی به جهل و نادانی اضافه نمیکند، فقط امر قدسی را بیاعتبار میکند. اگر به هر دلیلی مردم مخالف مسالهای هستند یا باید آنان را قانع و همراه کرد یا با افتخار عقبنشینی کرد. ایستادگی در برابر ملت هیچ افتخاری نیست، بلکه ننگ است. هر گاه افراد و رسانههایی که در برابر حقوق ملت هیچ گونه خوشنامی ندارند، ولی طرفدار لایحه کذایی بودند، معلوم بود که ماجرا از کجا آب میخورد و دنبال چه هستند. البته آنان برای انجام اقدامات خود مانعی نمیبینند ولی تمام کردن این اقدامات به نام دولت و به کام تندروها خطر اصلی بود. هدف طرفداران استرداد نیز پاک کردن این اتهام از دامن دولت بود. جامعه ایران تاکنون چند بار هزینه صفر و یک کردن سیاست را پرداخته است. در حالی که سیاست یک بازی شناور است که باید انعطافپذیری خود را در آن حفظ کرد. سیاست هم پیشروی دارد و هم پسروی، هم حمله دارد و هم دفاع، هم برد دارد و هم باخت، ولی شرط لازم این است که بپذیریم سیاست و تصمیم سیاسی همزاد با اشتباه است و برگشتن از اشتباه نه یک ضعف، بلکه فضیلت و قدرت است و نیازمند سیاستمدارانی توانمند و شجاع است. حتی تصمیمات درست هم در شرایط جدید و متغیر میتوانند به نقطه ضعف تبدیل شوند و باید بر حسب ضرورت آنها را هم تغییر داد. آنان که مرغ سیاستشان یک پا دارد و زیر بار عقبنشینیهای سازمانیافته و منظم نمیروند، به سرعت تن به عقبنشینی اضطراری یا همان فرار خواهند داد و بارکش غول بیابان میشوند.
🔻روزنامه شرق
📍 ناگزیر باید باور کرد
✍️ احمد غلامی
رابطه ایران و روسیه مصداق بارز این عبارت کلیشهای لرد پالمرستون انگلیسی است که «در سیاست دوست ابدی و دشمن دائمی وجود ندارد. این منافع کشورهاست که دائمی است». حتی در این دوستیها و دشمنیهاست که منافع کشورهای دیگر هم به فراخور دوری و نزدیکیشان به یکی از کشورها تأمین میشود. در این میان روسیه بیش از هر کشور دیگری از غربستیزی ایران سود میبرد.
این وضعیت به روسیه فرصتی استثنایی میدهد تا با همسایه قدرتمندش متحد شده و در مواجهه با مخالفان و رقیبان جدی روسیه در منطقه دست بالا را پیدا کند، درصورتیکه تاریخ مملو از مواجهه ناعادلانه ارتش ایران با نظامیان شوروی یا روسیه بوده است. روسیه دشمن نزدیک ما و آمریکا دشمن دور ماست و از همینرو است که هیچ مخاصمه جدیای بین ایران و آمریکا رخ نداده و شاید اراده و زمینهای هم برای این کار وجود نداشته است. اما صفحات تاریخ درباره روسیه خلاف این وضعیت را نشان میدهد.
قصد ندارم از آمریکا، خاصه آمریکای دوره ترامپ دفاع کنم که نهتنها جلوه تام و تمام خشونت سرمایهداری است بلکه رئیسجمهور آن با اسلاف خود فاصله بعیدی دارد. کمتر پیش آمده در یک دوره تاریخی، سه رهبر مهمترین کشورهای جهان اینگونه مایه سرافکندگی باشند: پوتین، نتانیاهو و ترامپ. رابطه ترامپ و نتانیاهو همچون رابطه ایوان (ترامپ) و اسمردیاکف (نتانیاهو) در «برادران کارامازوف» است. اسمردیاکف که فرزند ناخواسته پدر (فیودور پاولویچ) است آرزو دارد همچون ایوان باشد: مقتدر و نظارهگر. اما او پیشکاری حقیر و شیطانصفت است. پدرش را میکُشد و در پاسخ ایوان که میپرسد چرا دست به این کار زده، میگوید رؤیای او را برآورده کرده است، چراکه ایوان همواره آرزوی مرگ پدر را داشته است. اما پوتین تفاوتی اساسی با این دو چهره دارد.
او میداند در کجا ایستاده است و چه میخواهد و در چه زمانی باید پیشروی کند و چه زمانی عقب بنشیند. پوتین شخصیت پیچیدهای دارد و از قربانیکردن حامیانش هیچ اِبایی ندارد. او در تاریخ روسیه یگانه نیست، اما شناخت و پیشبینی اعمالش سخت دشوار است. با نگاهی به تاریخ پشت سر ترامپ و نتانیاهو و پوتین، تا حدودی میتوان به عمق ماجرا پی برد. در طول تاریخِ آمریکا چهرهای همچون استالین پیدا نخواهید کرد. نتانیاهو با همه جنایتهایش هنوز یگانه نیست، قبل از او چهرههایی با همین میزان خشونت دست به کار جنایت بودهاند و هماکنون نیز در کابینهاش جنایتکارتر از خودش وجود دارد. اما بهندرت میتوان در کشور دیگری، ترکیبی از تروتسکی، لنین و استالین پیدا کرد. لنین برای فهم ایده تاریخ هگل سالها در آلمان تحقیق و مطالعه کرد. اگر پوتین ذرهای از این شخصیتهای تاریخی کشورش را به ارث برده باشد، او را باید جدی گرفت و در معامله با او بسیار محتاط بود.
خاصه اینکه در طول تاریخ ایران از زمان آقامحمد خان دشمن استراتژیک ایران، روسیه بوده است و نه آمریکا. در جریان کودتای ۲۸ مرداد که لکه ننگی برای آمریکا است، او تعیینکننده نبوده بلکه بیش از هر چیز کارگزار انگلیس و جایزهبگیر بوده است؛ اما در همین ایام است که شوروی نقشی تعیینکننده دارد و سختترین نقش در سیاست غایببودن بهوقتِ حضور است.
شوروی هم مصدق را قربانی کرد و هم حزب توده را. آقامحمد خان بنیانگذار مقتدر دودمان قاجار که دوران سلطنتش موجب یکپارچگی ایران همچون دولت صفویه شد، بهخوبی میدانست نباید به روسها اعتماد کرد و بیدلیل و بیمحاسبه با آنها وارد میدان جنگ شد و در زمان صلح به آنها پیوست، نکتهای که فتحعلیشاه و عباسمیرزا درنیافتند. یکی از نزدیکان عباسمیرزا که بانی جنگ دوم ایران و روس شد، کسی نبود جز پسر هدایتاللهخان فومنی که همچون پدرش متحد روس بود. مازیار بهروز در کتاب «ایران در جنگ» درباره ضعف نظامی-امنیتی دوره قاجار چنین آورده است: «با توجه به عادات و ویژگیهای فرهنگی، عشایری و ایلی، فقدان رازداری در اداره دولت و حکومت و امور نظامی ضعفی عمده بود... حرفزدن بیمحابا در مورد امور سیاسی، دیپلماتیک و خطمشی نظامی باعث میشد جاسوسان و خبرچینان اطلاعات مهم را به دشمن لو دهند. نبود آگاهی مؤثر در امور امنیتی، بهویژه در زمان سلطنت آقامحمد شاه و همچنین در کارزارهای نظامی عباسمیرزا علیه روسها، به دفعات منجر به فاجعه شد».
نگاهی گذرا به تاریخ دوره قاجار حتی در اوج اقتدار این حکومت، به عیان نشان میدهد که چه کشوری بیش از همه از خصومت ایران با دنیای غرب سود خواهد برد و این هم از عجایب تاریخ است که یکی از متحدان کنونی ایران، دشمن دیرینه آن، روسیه است که ناگزیر باید باورش کرد.
🔻روزنامه رسالت
📍 باید اتفاقی بیفتد
✍️ مسعود پیرهادی
ملتهایی که جنگ را از سر گذراندهاند، تنها از ویرانیِ خانهها و جانها عبور نکردهاند؛ بلکه از درهای عبور کردهاند که نامش «امید» است. پس از جنگ، هر خشت تازه، نهفقط سازهای استوارتر، که نشانهای است از زندهبودن روح یک ملت. اتفاقهای خوب، در روزگار پس از ستیز، دیگر تنها انتخابی زیبا نیستند؛ بلکه ضرورتی هستند بیبدیل. مردمی که روز و شبشان با صدای انفجار آمیخته شده بود، سزاوارند صبح را با صدای باز شدن درِ مدرسهای تازه، کارخانهای نوپا یا اجرای طرحی رفاهی آغاز کنند.
امروز که در چهارراهی از صبر و صعود ایستادهایم، جامعه بیش از هر زمان، محتاج دمیدن نسیم رویدادهای مثبت است؛ اتفاقهایی ملموس و امیدبخش. نه صرفا سخنرانیهای پرطمطراق یا وعدههای بلندپروازانه، بلکه وقایعی واقعی. رونمایی از پروژهای که مشکل آب منطقهای را حل میکند؛ افتتاح یک کارخانه کوچک که چند ده نفر را از بیکاری درمیآورد؛ یا حتی برگزاری جشنوارهای فرهنگی برای تسکین روان جامعه.
رهبر معظم انقلاب نیز بارها تأکید کردهاند که پیروزی در جنگ، اگر به ساخت فردای بهتر منجر نشود، ابتر میماند. جنگ، صحنه امتحان بود؛ اما سازندگی، صحنه عمل است. اگر جنگ، وحدت و همدلی را به اوج رساند، دوران پس از آن باید به میدان خدمترسانی و گرهگشایی بدل شود تا این سرمایه بینظیر هدر نرود.
فراموش نکنیم که دشمن، اگرچه در میدان نبرد شکست خورد، اما هنوز در کمین روحیه مردم است. بیتفاوتی نسبت به مطالبات واقعی جامعه، به همان اندازه خطرناک است که یک حمله نظامی. امید، بزرگترین سپر ماست و هیچچیز مانند تحقق یک اتفاق مثبت، این سپر را محکم نمیکند.
از امروز، باید هر مسئول و کارگزاری، حتی اگر در حوزهای کوچک، در پی آن باشد که «اتفاقی خوب» رقم بزند. همانقدر که گلولهها سهمی در رقم زدن سرنوشت داشتند، کلنگها نیز دارند. ما پیروز شدیم؛ اما اگر مردم، طعم شیرینی صلح و سازندگی را نچشند، این پیروزی در حافظه جمعی، ناقص میماند.
امروز، در روزگار پس از جنگ، هر خبر خوش، هر گره بازشده، هر امید تازه، سنگری است که در برابر دشمنان فردای این سرزمین ساخته میشود. و باید اتفاق بیفتد.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست